نمیدونم چرا باید نصفه شبی به سرم بزنه که پاشم بیام ویرگول پست جدید بزارم. هم حال و حوصله نوشتن ندارم هم دلم میخواد بنویسم.
هفته ی نسبتا خوبی رو پشت سر گذاشتم. اتفاقای تقریبا باحالی در این هفته رخ داد که من ازشون بسیار خوشحال و خرسندم:) البته لازم به ذکر است که اتفاقات ناگواری هم رخ دادند و برایمان کم نگذاشتند. ولی ما نیمه پر را میبینیم.
درسته که جمعهی هفتهی پیش از تعطیل شدن شنبه و یکشنبه خوشحال شدم ولی از تعطیلی روزهای بعدش نه؛ چون واقعا دارم خل میشششممم! جدی جدی دارم دیوونه میشم!!! میدونم برای خیلی از دانش آموزا حرف عجیبیه ولی من دلم میخواد پاشم برم مدرسه! من مدرسه میخوامممم??? من دوستام رو میخوام. معلم زیستمون رو میخواممم، معلم شیمی و شوخی های معلم ریاضی، حس طراوت و شادابی زنگ فارسی با یکی از بهترین معلم های ادبیات کل تاریخ، زنگ های عربی با عجیب ترین معلم عربی دنیا. من تو سر و کله همدیگه زدن تو زنگ تفریح رو میخواممم. ولی بگما امتحان و کوییز رو نمیخوام ها!!! تکلیف هم نمیخوام! زنگ های زبان، دینی، دفاعی، تفکر و فیزیک رو هم که اصلا و ابدا نمیخواااااممممم!
دلم میخواد حالا که هوا سرد شده برم بیرون قدم بزنم. (ولی هوا جوری آلوده اس که با هر نفسی که میکشی، احساس میکنی چهار زانو جلو اگزوز ماشین نشستی). دلم میخواد لباس آستین بلند بپوشم و آستین هاش رو تا نوک انگشتام بکشم پایین. جوراب ساق بلند بپوشم. موهام رو شونه نکنم و در ژولیدهترین، فرترین و وزترین حالت ممکن جلوی آیینه مسخره بازی دربیارم و قهقه به خودم بخندم:)) دلم میخواد بعضی آدم ها رو با تمام وجودم بغل کنم و یه جوری بهشون ثابت کنم چقدر برام مهم و عزیزن! دلم میخواد به بعضی هاشون ثابت کنم که نگرانشونم! دلم میخواد با بعضی آدمای تو زندگیم 3 ساعت بدون وقفه حرف بزنم. دلم میخواد با هدفون انقدر آهنگ های گروه counterfeit و گروه ازشنبه رو گوش کنم تا از گوشام خون بیاد. دلم میخواد تکالیف ریاضی و شیمی خود به خود حل بشن. دلم میخواد شنبه سر امتحان فیزیک مغزم مثل مغز استیون هاوکینگ کار کنه. دلم میخواد بازم پسر معلم زیست مون بیاد سر کلاس کرم بریزه:))) دلم میخواد برای یک روز هم که شده دستام عرق نکنن! دلم میخواد یکی از دوستام رو با ویرگول آشنا کنم. دلم میخواد تو یه جمعی که هستم ضایع بازی در نیارم و بقیه یه جوری نگام نکنن. دلم میخواد کسی از دستم ناراحت نشه. دلم میخواد یه کتاب قطور رو شروع به خوندن کنم. دلم میخواد ویرگول عوض شه. دلم میخواد بوت های خردلی رنگم که بند های بلند دارن و پارسال خریدمشون موقع راه رفتنم جیرجیر نکنن! دلم میخواد اوضاع کشورم و مردمش روبه راه شه. دلم میخواد یه گربه تو دست و پام بپلکه. دلم میخواد یک سریال خفن رو شروع کنم. دلم میخواد ساعت شروع کلاس های مدرسه رو دیرتر کنم و از اون طرف هم زودتر تعطیل کنم. دلم میخواد بخوابممم! اصلا دلم میخواد یه مدت خاموش شم!
این هفته سهبار کوچیک بودن دنیا رو حس کردم:
1/ فهمیدم یکی از همکلاسی های کلاس زبانم با یکی از همکلاسی های مدرسه ام دوست صمیمیان :))
2/ دیشب داشتم تلفنی با یکی از رفقام حرف میزدم که گفت تو مدرسه جدیدش با یکی صمیمی شده. و اون شخص به طور خیلی باورنکردنی همکلاسی دوران دبستان من (کلاس اول و سوم) دراومد :))
3/ اینو تقریبا نمیتونم بگم شرمنده...
*این دنیا داره روز به روز عجیب تر میشه*
پ.ن ها:
. خیلی از کلمات تکراری تو نوشته ها و حرف زدنم استفاده میکنم جوری که کم کم دارم احساس میکنم شبیه امضا شده برام.
. دلم خواست بخش اول این پست رو توهم توهم بنویسم چون نسبت به جدا جدا و گشاد گشاد نوشتن حس بهتری بهم میده (تو دفتر و جزوه ام هم توهم مینویسم:))
. به احتمال زیاد موارد دیگری نیز به لیست "دلم میخواد" اضافه خواهد شد.
. دو عدد عذرخواهی به ویرگولی ها بدهکارم: ببخشید نوشته های چرت و پرت و خزعبلات من وقتتون رو گرفت و ببخشید که خیلی کم پست هاتون رو میخونم. قول میدم که بخونمشون.
یه عکسم بزاریم پستمون بیابون نباشه:
? به امید خوب شدن حال دلمون?