یک همیشه کارآموز :)
از رنجی که نمی بریم!

حقیقت زندگی در دایرهای محصور شده که در یک طرفش لذت ایستاده و در سوی دیگرش حسرت. آدمی، مادامیکه در جهان است، بین این دو میرود و میآید و این رفتوآمد حاصلش چیزی نخواهد بود جز ملال.
شوپنهاور.
اکثریت آدم ها فکر می کنند که زندگی بسیار سختی دارند و مدام به دنبال این هستند که کاری انجام دهند تا بتوانند این دنیا را به بهشتی برای خود تبدیل کنند (من جمله نویسنده این مطلب). اما حقیقت چیز دیگریست...
ما فکر می کنیم که در حال رنج کشیدن هستیم و روزی قرارست این رنج ها تمام شود. مثلا با گرفتن لیسانس، رفتن به خدمت، به دلبر رسیدن و ... . اول از همه این را بگویم: رنج ها تمام نمی شوند؛ فقط از حالتی به حالت دیگری می روند. این از این.
این چند وقته زیاد به معقوله رنج فکر کردم. بارها در ادیبات، شعر، فلسفه و ادیان مورد بحث بوده است. و همچنان هم یکی از موضوعات داغ است و در روانشناسی هم که به آن پرداخته می شود.(+)
رنج با یک احساس ترس همراه است. ترس از بعدش! ترس از اینکه این رنج چه بلایی بر سرم خواهد آورد. فکر می کنیم که رنج با از دست دادن چیزی در ما ایجاد می شود. اما گاهی اوقات رنج با به دست آوردن چیزی هم می تواند حاصل شود و حتی در حین به دست آوردن چیزی!!!
راستش! به این نتیجه رسیدم که باید بپذیریم سراسر زندگی ما رنج است. اما پذیرش آن چه سودی دارد؟
ذات رنج با اندوه، غم و غصه، عصبانیت، انزوا و ... همراه است. علاوه بر این بالاتر هم اشاره کردم ترس. اگر سعی کنیم آگاهی مان را نسبت به این قضیه بالاتر ببریم احتمالا کمتر با حس های منفی که ذکر کردم رو به رو خواهیم شد و هر چقدر حس های منفی کمتری را تجربه کنیم (مطلقا احساس منفی را نمی شود به صفر رساند و نباید چنین کاری را انجام داد چون همین حس های منفی هم می توانند باعث پیشرفت و حال خوش شوند - به انیمیشن inside out مراجعه شود) می توان به آرامش و آسایش بیشتری دست پیدا کرد.
پی نوشت:
در بین وبگردی هایم با اصطلاح جالبی آشنا شدم که شاید به درد این مطلب بخورد:
Broken-open:
به معنای کاری که، با شکستن قفل، موجب بازشدن در میشود. درحالیکه در شکستهشدن خشونت و درد و ضرر وجود دارد، اما در بازشدن نیز لذتی است. (+)
شاید شکستن قفل همان پذیرش رنج باشد.
"رنج" . یکی از درخشان ترین اندیشه ها درمورد رنج ، اصالت دادن به رنج و عارضی دونستن لذته. زکریای رازی میگه لذت امری وجودی نیست. از ویکی پدیا:
"از دید وی لذت امری وجودی نیست، یعنی راحتی از رنج است و رنج یعنی خروج از حالت طبیعی بهوسیله امری اثرگذار و اگر امری ضد آن تأثیر کند و سبب خلاص شدن از رنج و بازگشت به حالت طبیعی شود، ایجاد لذت میکند"
و اینکه حقیقتا با نگاه شوپنهاور مخالفم. به این پوچی زندگی، اگر بپذیریم البته پوچ بودن رو، باید مثل نیچه و کامو نگاه عصیانگرانه داشت نه منفعلانه.
من فقط یک نقل قول از یک مطلب طولانی از شوپنهاور گذاشتم و تا جایی که میدونم (شاید اشتباه بدونم) دید منفعلانه نداره. و با حرفت کاملا موافقم که در صورت پوچ بودن زندگی نباید دست روی دست گذاشت! حالا که پوچ هست؛ سعی کن برایش از دید خودت حداقل معنایی بسازی