ویرگول
ورودثبت نام
سودا قنبری
سودا قنبری
خواندن ۶ دقیقه·۱۰ ماه پیش

سام نیکزاد کیست؟

تو این پست نمیخام یه شخص خاصی رو معرفی کنم من میخام یه بخش از زندگیم رو تعریف کنم که یه شخص باعث تغییرش شد و بهش جهت مثبتی داد.

تازه وارد دنیای برنامه نویسی شده بودم هرچند رشته ام هیچ ارتباطی با برنامه نویسی نداشت ولی علاقه و اشتیاقی که داشتم باعث شده بود به سمتش برم ...

دانشگاهم با شهر محل زندگیم ۵ ساعت فاصله داشت ( با سواری ۳.۵ ساعت با اتوبوس ۵ ساعت ).

تو محله ی ما یه پسره بود که اونم توی دانشگاه ما درس میخوند و از قضا رشته ی اونم مهندسی کامپیوتر بود و چندباری با هم صحبت کرده بودیم. پسر خوبی بود...

وقتی که دانشگاه تعطیل میشد میخاستم برگردم خونمون یا میخاستم از خونه برم سمت شهری که دانشگاهمون بود این پسره بعضی وقتا هم سفر من میشد. البته صندلی های عقب اتوبوس بود و من خیلی فاصله داشتم ازش فقط درحد سلام و ... صحبت میکردیم.

یه تبلت داشت که همیشه سرش تو اون بود و نمیدونم کلیپ آموزشی میدید یا داشت کتاب مطالعه میکرد...

یه بار که از اتوبوس پیاده شدیم و منتظر بودیم تاکسی بیاد و بریم ... ازش پرسیدم میشه :

میشه بدونم توی تبلت چی میخونید که انقدر تمرکز میکنید ؟ اونم تو اتوبوس !

گفت آره ، من اکثرا اخبار روز تکنولوژی رو ذخیره میکنم یا PDF کتاب های مربوط به رشته ی خودم رو ذخیره میکنم و تو اتوبوس که این چند ساعتی بیکارم همشونو میخونم و تمام میکنم.

همونجا غبطه خوردم ! کاش منم میتونستم از این ۵ ساعت به شکل مفیدی استفاده کنم. ولی چطور؟ نه تمرکز کافی داشتم که کتاب بخونم نه چیز دیگه ای ! فقط دوست داشتم از طبیعت زیبا و جنگل هایی که اتوبوس از کنارشان رد میشد لذت ببرم ، گاهی هم چرت میزدم ... چرت توی اتوبوس خیلی لذت بخشه

تا اینکه گفتم بزار از خودش بپرسم جیکار کنم ! اون بهتر میتونه راهنماییم کنه ( اون میدونست من به برنامه نویسی علاقه شدیدی دارم چون قبلش بهش گفته بودم میخام یاد بگیرم ولی منو به مسخره گرفته بود که تو بهتره روی رشته ی خودت تمرکز کنی )


گفت اگه میخای فردا صبح بیا کلاس فلان ما اونجا با دوستامون هستیم میتونیم دسته جمعی راهنمایت کنیم اینطوری خوبه

بعد از مکالمه خدافظی کردیم و من فردا صبح خودم کلاس زبان انگلیسی داشتم ولی کلاسم را پیچوندم و رفتم به کلاسی که اون ( ترجیح میدم کلا اسمشو نگم ) گفته بود و دیدم یه کلاس کامپیوتر دارن و بعد گفت بشین اینجا کلاس داره تمام میشه بعد از کلاس راهنماییت میکنیم.

کلاس که تمام شد منو به دوستاش معرفی کرد و گفت ایشون رشتش کامپیوتر نیست ولی خیلی وقته پیگیر اینه که چطوری کدنویسی یاد بگیره همه با لبخندی سرشار از محبت نگاهم میکردن هیچوقت این لحظه یادم نمیره

چهارتا دختر بود و پنج تا پسر

یکی از دخترا قدبلند بود و عینک داشت ولی چهره ی خیلی مهربونی داشت اون لبخندش از همه شدیدتر بود و وقتی فهمید دارم نگاش میکنم گفت بیا بشین پیش من !

بعد از کلی صحبت و راهنمایی هایی که کردن من اصلا متوجه نشدم چی میگن از زبان های برنامه نویسی حرف میزدن و اسمای عجیب غریبی میگفتن با هم بحث میکردن !

یکی میگفت اینو یاد بگیره خوبه اون یکی مخالفت میکرد و با دلیل های تخصصی سعی میکرد حرف خودش رو به کرسی بشونه و یکی دیگه یه حرف تخصصی دیگه و .... خلاصه که من مغزم هنگ کرده بود.

بهشون گفتم بچه ها من صفره صفرم میدونی یعنی چی ؟ من اصلا بلد نیستم درست حسابی با کامپیوتر کار کنم اصلا نمیدونم تکنولوژی و اینا چیه که حرف میزنید پس زیر دیپلم راهنماییم کنید کلی خندیدیم و پاشدیم از کلاس بریم...


شروع آشنایی من با سام نیکزاد که به زندگیم جهت داد

اون دختره قد بلند که ازش حرف زدم موقه رفتن بهم گفت همه ی حرفهای اینا رو بیخیال شو هرکسی دیدگاه خودشو میگه ممکنه یکی درست باشه ممکنه یکی غلط باشه ... اینا بدتر گمراهت کردن . بهش گفتم پس چیکار کنم ؟

گفت یه سری کتاب و پادکست و ... دارم که توی لپتاپم هست فلش داری همین الان برات بریزم ؟ گفتم اره پیشم هست یه فلش ۸ گیگ تو کیفم بود درآوردم گفتم مرسی

کوله پشتیشو گذاشت روی میز و لپتاپشو بیرون آورد ... کلی فایل برام ریخت و گفت اینا به دردت میخورن

نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت چیزایی که این بهم داده خیلی بدرد بخورتره و باید پیگیرشون بشم.

خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم من از اون لحظه به بعد تا اخرین روزی که به دانشگاه میرفتم اون دختر را ندیدم ( چون رشتمون یکی نبود و دانشکده ای که من درس میخوندم با دانشکده ی اون متفاوت بود )


روزها بعد که بیکار شدم محتوای فلش رو باز کردم توش چند کلیپ و کتاب و فایل صوتی بود ... ترجیح دادم که از فایل های صوتی شروع کنم اولیش یه پادکست بود که صداش خیلی جالب بود.

شاید خنده دار باشه ولی من صداشو شبیه صدای استیو جابز میدونستم ( شاید اینطوری فکر میکنم چون روزها قبلش چندین بار بصورت تکراری کلیپ سخنرانی استیو جابز تو دانشگاه رو گوش داده بودم )

گوینده در ابتدا خودش رو سام نیکزاد معرفی کرد و کلی درباره ی فناوری حرف زد من مجذوب لحن بیان و صدا و ... شدم عالی بود .. انگار از عمق تکنولوژی حرف میزنه و هیجان علاقه ی من به برنامه نویسی رو بیشتر کرد...

دنبال فایل های بیشتری ازش گشتم ولی تو فلش نبود ! و بعد از سرچ تو اینترنت یه کتاب صوتی ازش پیدا کردم که زندگی یه نابغه ی برنامه نویسی به اسم لینوس بود ! لینوس همون سازنده ی لینوکس بود.

من این کتاب صوتی رو از اول تا اخرش گوش دادم

هم زندگی لینوس خیلی باحال بود

هم صدا و گویش سام نیکزاد که منو بیشتر مجذوب برنامه نویسی و فناوری میکرد

بعد ها پادکست های صوتی و ویدیو های آموزشی کدنویسی زیادی ازش دیدم

و تقریبا ایشان شدن مدرس بنده در همه ی زمینه های بررنامه نویسی

sam nikzad
sam nikzad


من با پادکست ها و کتاب صوتی ایشان به دنیای فناوری وارد شدم

با دوره های آموزشی ایشان وارد دنیای کدنویسی شدم سایت آواسام

و اگه امروز یه برنامه نویس پایتون هستم مدیون ایشانم

سام نیکزاد متولد سال ۱۳۷۰ هست طبق چیزی که در رزومه ی خودش گفته و از سال ۱۳۸۹ برنامه نویسی میکنه و معلومه سابقه ی خوبی داره هرچند ایشان استاد من در برنامه نویسی و ... بودن ولی هرگز ایشان را از نزدیک ندیدم و توی دانشگاه صنعتی شریف درس خوندن و جزو نخبه های برنامه نویسی کشورمون هستن.

ادامه دارد ...


برنامه نویسیبرنامه نویسانسام نیکزادپادکستکتاب صوتی
دانشجوی رشته ی مهندسی شیمی - علاقه مند به دنیای برنامه نویسی و هوش مصنوعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید