همهمه جمعیت سالن را پر کرده بود. هرکس در تکاپو بود زودتر به سمت خروجی حرکت کند و جان خود را نجات دهد. لحظات به تندی سپری میشدند. تنها حقیقتی که مشهود بود این بود که هرکس میخواهد زنده بماند باید فرار کند.
همه فیلم در حال پخش را نیمه رها کرده. بسیاری همسر و فرزندانشان را نیز نادیده گرفته و در حال فرار هستند. جمعیت به سمت در خروجی هجوم میآورد. بسیاری زیر دستوپا افتادهاند.
مهاجم دو تبر در دست دارد پس از حمله به جمعیت و ناکار کردن نفر اول به سراغ نفرات دیگر میرود.
لیزا کارمند ساده بیست و چند سالهای با موهای قهوهای و چانهای کشیده است. آن روز بخاطر اینکه از بودن در خانه حوصلهاش سر رفته بود به تنهایی به سینما آمده بود تا حال و هوایی عوض کند. ولی آن اتفاق شوم افتاد.
لیزا سعی میکند همراه با جمعیت فرار کرده و از سالن خارج شود. هرچه میدوید گویی سالن درازتر میشد. با تنه مرد تنومندی به زمین افتاد. حالا از جمعیت عقب افتاده و سعی دارد خود را نجات دهد. پاشنه کفش شکستهاش دوباره او را زمین میزند.
هر لحظه امکان دارد مهاجم از راه برسد لیزا تلاش میکند با سرعت بیشتری حرکت کند. بصورت چهار دست و پا و لنگانلنگان به حرکت ادامه میدهد. حلزونوار پیش میرود و در یک چشم به هم زدن مهاجم بالای سرش ظاهر میشود. خنده مهاجم در سایه روشن چراغهای کم نور سالن به چشم میخورد. روی صورتش قطرات خون قربانی اول دیده میشود.
با دیدن صورت مهاجم لیزا ضربان قلبش زیاد میشود. سعی میکند خود را هرطور شده از مهلکه نجات دهد. لحظات دلهرهاور برای لیزا تمامی ندارد.
مهاجم تبر خود را بالا میبرد و سعی میکند لیزا را هدف قرار دهد. که صدای ایست پلیس به گوش میرسد. مهاجم فرار میکند و شلیک پلیس خطا میرود. افسر پلیس زیر بغل لیزا را میگیرد و به او کمک میکند خارج شود.
مهاجم پشت سر پلیس ظاهر شده تبر را در گردن افسر فرود میاورد. سر افسر از سرش جدا شده و خونش بر روی صورت و بدن لیزا میریزد، لیزا که وحشت زده ولی خونش سرشار از آدرنالین است، تمام قدرت خود را جمع میکند و لنگانلنگان مسیر را ادامه میدهد. نور درهای خروجی از پشت پیچ سالن پیداست. و فقط چند ده قدمی مانده تا لیزا نجات پیدا کند. که تبر مهاجم بر کمر لیزا فرود میاید.
حالا دیگر پاهای لیزا توان حرکت ندارند و خندههای مهاجم فضا را پوشانده است. خون لیزا روی زمین جاری میشود ولی تسلیم نمیشود با دستهایش راه را ادامه میدهد و روی زمین میغلتد. مهاجم بار دیگر تبر را بالا میبرد.
لامپ نیم سوز سقف با سرعت دیوانه واری در حال چشمک زدن است. و بوی خون تمام فضا را پرکرده است.
مهاجم اکنون بالای سر لیزاست. تبر را بالای سر بلند کرده. صدای ناله و التماس لیزا فضا را پر کرده است. "خواهش میکنم رحم کن، خواهش میکنم". مهاجم برای ضربه نهایی ادامه میشود.
افسر پلیسی از راه رسیده است. صدای بلند پلیس وحشت فضا را به امید تبدیل میکند. "ایست! تکون نخور!". مهاجم بدون توجه به فرمان پلیس با تمام قدرت تبرش را بر سر لیزا فرود میآورد. صدای شلیک گلوله درون سالن طنینانداز میشود.
همهمه جای خود را به سکوت داده است. همه چیز تمام شده. جنازه غرق در خون مهاجم روی زمین است و تبری در جمجمه لیزا گیر کرده است. کف سالن بوی خون و مردگی میدهد.
امدادگران جسد بیجان لیزا را که درون آمبولانس میبرند.
مقصد سردخانه و پزشکی قانونی است.