معتقدم یکی از بهترین راه ها برای شناخت افراد مراجعه به وسایل تفریح و سرگرمی و چیزهایی ست که همه روزه با آنها در ارتباط است.
تصمیم گرفتم برای شناخت بهتر خود به سراغ وسایلی بروم که در این سالها مرا تعریف کرده اند.
این وسایل برای هرکس معنی و مفهوم خاصی میتوانند داشته باشند و شاید نیز برای کسی اصلا بدون مفهوم باشند. خوب یادم هست اولین کنسول بازی که داشتیم میکرو بود که بازی های زیادی داشت و همیشه با آن سرگرم بودیم.
یادم می آید تلویزیون سیاه سفیدی داشتیم و در گرمای خرماپز خوزستان درون اتاق بدون کولر مینشستیم و بازی میکردیم. من و خواهر و برادرانم. خیلی لذت بخش بود. یادم می آمد هر نیم ساعت باید خاموش میکردیم تا ترانس ان از گرما نترکد. هرچند همین گرما بعدا باعث خرابی دستگاه مذکور شد.
از وقتی گیم را شناختم عاشقش شدم. حس غرق شدگی به من میدهد که از همه چیز رها شدهام. آن حسی که برای مدتی هرچند کوتاه گمان میکنی که در دنیای دیگری هستی و تجربه چیزهای نو و بدیعی را داری. همیشه دنبال تجربههای نو و شناخت دنیاهای دیگر بودهام. وقتی گیم را شناختم فهمیدم سرگرمی است که تا اخر عمر مهمترین بخش زندگیم را تشکیل خواهد داد.
دوست داشتم آن 50 تومانی در تصویر باشد تا یاد جوانی دود شده و سوختهمان را گوشزد کند. سالهایی که باید بهترین سالهای عمر هرکس باشند ولی با استرس و فشار میگذرند. خوب یادم هست با ۲۵ تومان میتوانستیم ۵ عدد نان بگیریم. اکنون چقدر شده نمیدانم حسابش از دستم خارج شده است.
آن توپ پینگپونگ یکی از زیباترین بخشهای کودکی – نوجوانی من را تشکیل میدهد. یادم میآید میز پینگپونگی خریده بودیم و در حیاط نگهداریش میکردیم. برای جلوگیری از پوسیدگی صبح تا هنگام غروب خورشید مجبور بودیم روی آن را با چیزی بپوشانیم. روزنامه را انتخاب کردیم که البته روزنامهها پس از حدود نیم ماهی یکبار زرد میشدند و پوسیده، که باید تعویض میشدند.
روزهایی که گرما ما را به درون خانه میکشانید شطرنج یکی از راههای جلوگیری از هدر رفتن وقت و فراغت کردن اوقات بود. بازی لذت بخشی که هیچگاه نتوانستم طبق نقشه بازی کنم همیشه حرکاتم بصورت تصادفی بودند و در نهایت شکست میخوردم.
بزرگتر که شدم متوجه شدم آدمی برای تجربه ی چیزهایی که دوست دارد همیشه وقت ندارد. گاهی لذتی که عملی در بیست سالگی به ادمی میدهد هنگام ۴۰ سالگی دیگر لذتی ندارد و برایش مهم نیست. ولی حس نرسیدن به آن تا همیشه همراهش میماند. پس چندماه کار کردم و پلی استیشن خود را خریدم.
میتوانم با جدیت بگویم که همیشه کامپیوتر جزو لاینفک زندگی من بوده و هست. رشته دانشگاهیم و علاقه من را تشکیل میدهد. تقریبا تمام شاخههای مرتبط را دوری زدهام و سعی در یادگیری کامل و متخصص شدن در آن زمینهها داشته ام. سالها چون از کامپیوتر سر در میاوردم به عنوان متخصص بدون مزد برای آشنا و فامیل کار کردم. تا زمانی که تصمیم گرفتم کلمه "نمیدانم" را بیشتر استفاده کنم. از آن روزها زندگی آرامتری دارم و خوشحالتر نیز هستم. گاهی حس میکنم چه خوب بود ادم نمیدانست. دیگر کسی به سراغش نمیرفت و وقت او را هدر نمیداد. بعد فهمیدم اگر ندانم با وقتم چکار کنم باعث هدر رفتن وقت دیگران خواهم شد.
تحقیقی درمورد متخصصین کامپیوتر شده بود و محققین دریافته بودند هنگامی که متخصص کامپیوتری در مقابل سوال شما میگوید نمیداند و بهتر است پیش متخصص فن بروی تا نگاهی به آن بیاندازد. در ۹۰ درصد مواقع دروغ میگویند. خب شما کمتر سوال بپرسید، کل زندگیمان شده مشکلات کامپیوتری دیگران را حل کردن.
توپ پلاستیکی جزو لاینفک زندگی هر نوجوان دهه ۶۰ و هفتاد بوده است و یادم میآید توپ های سوراخ شده را باز کرده و با آنها چندلایه درست میکردیم. البته ما یک مرحله فراتر رفته بودیم و بعد از پوسته های اضافی آن را با چسب برق میپوشاندیم که حس توپهای چرمی چهل تیکه را به ما میداد. چقدر بازیها، جنگها و دردسرهای با این توپها تجربه که نکردیم و ماجراها پشت سر نگذاشتیم.
اکنون دو ابزار مهم در دسترس دارم یکی دفترچهام و دیگری کیبورد. همدم اوقات بیکاری و وسایل پیشرفت مرا شکل میدهند. که همین دو ابزار ابزارهای اصلی یک نویسنده هستند.
امروز و در آینده حتی اگر مسیری را که آغاز کردهام نیز به آن نرسم بازهم پرکاربرد ترین ابزارهای روزانه من خواهند بود.