مثل همیشه لباس های مخصوصش را پوشید...شال گردن سفید و قرمزش را انداخت و نوه عزیزش را صدا کرد...دست پسرک را گرفت و به سمت استادیوم حرکت کردند...به محض ورود به استادیوم حداقل ٢٠ سال جوان تر می شد...پا درد، کمر درد و تمام دردهای میانسالی را از یاد می برد...با هر اتفاق نیم خیز می شد و فریاد زنان، محبوبش را تشویق می کرد...نه یک دقیقه، بلکه ٩۰ دقیقه بی وقفه...عشق او که حالا نسل به نسل به فرزندانش منتقل می شود، دست کم ۵٠ سال عمر دارد...عشقی که از برداشتن اولین گام هایش، در قلب او جوانه زد و حال این بذر، شاخ و برگ هایی همچون یک صنوبر دارد...عشقی بی منت که هربار تنها از یکسو تقویت میشد!
این شرح حال یک عاشق است. کسی که از همان کودکی اولین عشق زندگی اش را با تکان دادن یک شال گردن ابراز می کند. عشقی که نسل به نسل منتقل می شود و آنقدر بی منت است که معشوق همچون یک بُت پرستش می شود. تنها عشقی که با هربار شکستن دل، از بین نمی رود که هیچ، قوی تر نیز می شود. هواداری از یک تیم ورزشی، نه تنها عشقی مضحک نیست؛ بلکه کاملا پاک، با ارزش و قابل ستایش است. هربار که یک هوادار از باخت تیم محبوبش تا مرز سکته پیش میرود، سایرین او را مورد ملامت قرار داده و عشقش را به دور از عقلانیت می خوانند. این در حالی است که عشق حقیقی نیز چنین است. حال آنکه این نوع از عشق از طفولیت آغاز و تا هنگام مرگ و گاه حتی بعد از آن نیز ادامه دارد!
حتی تا پای مرگ و بعد از آن