زندگی همیشه فراز و نشیب های خودش رو داره اما چه دلیلی باعث می شه عده ای از افراد از موانع و مشکلات عبور کنند و به موفقیت در زندگی یا کسب و کار برسند اما عده ای دیگر مسیر سختتری را طی کنند و شاید هرگز به جایگاه مطلوب نرسند؟
چند سال پیش بنده با یکی از صاحبان کسب و کار که صحبت می کردم در مورد شرایط شرکت در بازار صحبت شد و ایشون یک موردی را بیان کرد که برام خیلی جالب بود:
ما تا یه مدتی سودمون رو سالیانه حساب می کردیم و همه چی داشت خوب پیش می رفت و ما هم راضی بودیم. تا گذشت و گذشت و یه سال که نشستیم سود سالیانه شرکت رو حساب کنیم متوجه شدیم شرکت به مرحله زیان دهی رسیده! حالا نوبت این رسید که بررسی کنیم تا عیب کار رو پیدا کنیم و ببینم که چطوری می شه هزینه های تولید رو کاهش داد اما غافل از اینکه هیچ موقع حساب و کتاب جزئیاتی اینچنینی برای ما مهم نبود. همین باعث شد که از اون زمان به بعد حتی هزینه کوچکترین قطعات مثل پیچ رو هم با تمام جزئیات ثبت کنیم. حالا فرض کن که ما برای هر قطعه ده تا پیچ استفاده می کنیم. پیچ های انبارمون تموم می شه و می ریم دوباره برای تولید پیچ بخریم و متوجه می شیم هزینه مواد اولیه افزایش پیدا کرده و این یعنی افزایش هزینه های تولید و گرون شدن محصول. ما هم نمی تونیم هر لحظه قیمت ها رو افزایش بدیم و الان می دونیم که می شه به جای 10 تا پیچ از 8 تا پیچ استفاده کرد تا هم هزینه تولید افزایش پیدا نکنه و هم به کیفیت محصول لطمه ای وارد نشه چون دو تا پیچ خیلی تاثیری در اون قطعه نداره.
حالا سوال اینجاست که تو زندگی شخصی ما چقدر محاسبه وجود داره و چقدر از ما اصلا علاقه به محاسبه کارهامون داریم و تو این کار نفعی قائل هستیم؟
اولین مصاحبه کاری من برای شغل برنامه نویسی مربوطه به یک شرکت تولید قطعات خودرو بود. مسئول مربوطه بعد از کلی سوال و جواب و وقت گذاشتن یه جمله ای گفت که همیشه تو ذهنمه:
خیلی از افرادی که برای مصاحبه فنی می یان و رد می شد، موقع رفتن به من می گن که مثلا فلان مبحثی که شما پرسیدید و براتون مهم بود اصلا به چه درد می خوره!. مطمئنا شما می خواستی یکی از آشناهات رو بیاری استخدام کنی به همین دلیلی یه سوالاتی پرسیدی که من نتونم جواب بدم!
در صورتی که واقعا اون مباحث تو برنامه نویسی مهمه. اما شخص یا اشخاص مورد نظر به جای اینکه کمبود و نقص خودشون رو قبول کن، مشکل رو از جای دیگه می بینند. یا شاید خیلی مواقع دیده باشیم که فرزند یه خانواده رفتار درستی نداره و وقتی به خانواده اش اطلاع داده می شه، بخاطر علاقه ای که به فرزندشون دارن گاهی از اوقات کلا صورت مسئله رو حذف می کنن و نمی تونن بپذیرند که مشکلی وجود داره.
همین که ما باور داشته باشیم مشکلی وجود داره خیلی می تونه کمک کننده باشه. چون تا وقتی ما قبول نداشته باشیم مسئله ای هست، هیچ وقت هم دنبال راه حل مسئله نخواهیم رفت.
بیشتر اوقات ما قبول داریم مشکلی هست ولی مشکل رو از خودمون نمی دونیم. مثلا فرض کنید یک دانشآموز خوب درس نخونده و در کنکور قبول نشده. به جای اینکه خودش رو عامل مشکل بدونه، برای فرار از عذاب وجدان یا هر چیزه دیگه ای می گه که: "من اگر پدرم بهم پول می داد و می رفتم کلاس کنکور حتما قبول می شدم". نتیجه اش هم این می شه که چون خودم رو مقصر ندیدم، هیچ تلاشی هم برای رفعش نمی کنم.
همچین مکالماتی رو شاید شما هم شنیده باشید:
و از این حرف ها که همه شنیدم. درسته عوامل خیلی زیادی تو زندگی ما هست که دست ما هم نیست و تو زندگی ما هم نقش دارند. از محل زندگی و وضع مالی گرفته تا دوستان و خانواده و قوانین یه کشور و ... اما ما کجای این چرخه هستیم؟
شما چی فکر می کنید؟ به نظر شما چه موانعی برای حل مشکلات وجود داره و چه راهکاری برای شروع تغییر پیشنهاد می دید؟