وقتی خودم وارد حوزه دیجیتال مارکتینگ شدم تا چند وقت پدر مادرم اصلا فکر نمیکردن دارم کار میکنم.
یادمه یه وقتی رفته بودیم مهمونی و صاحب خونه ازم پرسید :
- خب محمد جان! کار و بار چطوره ؟
+ الحمدالله ، خداراشکر بد نیست
- جایی مشغولی ؟
+ خودم دارم کار میکنم، پروژه ای بیشتر
- کارِت چی هست ؟
+ من تو حوزه دیجیتال مارکتینگ کار میکنم، یعنی دیجیتال مارکترم
اونجا بود که با نگاه سراسر تعجب و یه جورایی عاقلاندرسفیه صاحب خونه و بقیه مهمونا که گویا داشتن دیالوگ ما را گوش میکردند مواجه شدم. بعدشم بابام گفت که :
معلوم نیست داره چیکار میکنه!
من را میگی! کارد میزدی خونم در نمیامد از این حرف بابام ( چون چند ماهی بود که به شدت مشغول یادگیری و کار بودم)
یعنی خانواده من اعتقادی نداشتند که من دارم کار میکنم! چون از اولش هم خیلی دلم با کار ثابت و کارمندی نبود و کار آزاد یا فریلنسری را ترجیح میدادم. با چند تا از دوستام هم صحبت میکردم از این داستان، اونا هم تقریبا یه همچین مشکلی داشتن
بعدا فهمیدم که نه تنها توی خانواده ما بلکه خیلی از خانواده های دیگه کار را فقط کار ثابت می دونن ! کار ثابت یعنی 8 صبح بری و 5 غروب برگردی! اگر هم دولتی بود که چه بهتر !
البته اینم باید بگم که توی اون دوره تقریبا من تازه اول راه بودم و خب درآمدم خیلی جالب نبود – بهتره بگم اصلا جالب نبود – و خانواده حق داشتن که این برداشت را داشته باشن.
وقتی که جدی تر وارد فضای کار شدم و 3 روز در هفته توی یک شرکت کار میکردم و سه روز بعدش را یک دفتر داشتم و میرفتم اونجا .
کم کم درآمدم هم بیشتر و بیشتر شد و خانواده از چیزهایی که برای خودم میخریدم متوجه این موضوع شدن و این مساله که آقا من هم دارم کار میکنم براشون برطرف شد
اما هنوز هم وقتی یکی ازشون میپرسه که پسرتون چیکاره است اونا نمیدونن چی بگن و اگه احیانا هم بگن دیجیتال مارکتر هست دیگه واقعا جواب سوال بعدیشون که دیجیتال مارکتینگ چیه! را قطعا نمیتونن جواب بدن
اینم حکایت من و اشتغالم بود ...
حالا نمیدونم شما دیجیتال مارکتر ها اصلا این معضل را داشتید یا نه ؟ و اگر داشتید چی میگفتید و چجوری برطرفش میکردید؟