۳۶ ساله که با یک احساس دارم دست و پنجه نرم میکنم ، احساس نا کافی بودن ، احساس کم بودن برای اطرافیانم ، احساس طرد شدن ، احساس دوست داشته نشدن و دوست داشتنی نبودن ، ایده آل نبودن برای خودم و دیگران ، اینکه من چرا هر چقدر که تلاش میکنم باز هم انگار کمه و دیگران از دست من راضی نیستن ، پر از تایید طلبیم ، همه کارام و رفتارهای من از این نشات میگیره که دیگران چه فکری راجع به من میکنن و ... ، همه اینها یک چیز رو به من میگه اینکه چیزی توی وجودم و درونم کافی نیست ، احساس فروتنی ، فروتنی برای من یعنی اینکه من همین که هستم خوب و قشنگم ، من جایگاهی دارم و باید این جایگاه رو به عنوان انسان بپذیرم ، انسان جایز الخطا ست ، خوبی هایی داره و خطاهایی ، کمی ها و کاستی هایی داره و حُسن هایی ، چرا من اینقدر به خودم گیر میدم و احساس نا کافی بودن دارم ، شاید به خاطر یک سری تجربه ها توی کودکی باشه ، شاید به خاطر سرکوب های اجتماعی باشه و شاید خیلی چیز هایی دیگه ، اما مهم اینه که امروز اینها رو میدونم ، اینروزها گه گاهی به سراغم میاد و کمتر از قبل شده اما در هر صورت احساس فروتنی خیلی کمی دارم ، فروتنی یک احساس درونی است که به انسان احساس رضایت از خودش و آرامش میبخشه و باعث میشه دیگه دنبال مسائل بیرون از خودت نباشی ، پول بیشتر و لذت بیشتر و تفریح بیشتر تا حدی جواب میده آدمی که درونش خالی از این حس درونی باشه سخت میتونه زندگی خوبی داشته باشه و وای اگر بدونی این حس چی هست و نداشته باشیش ، زندگی رو خیلی تلخ میکنه.
فروتن بودن خود عاشقیه، عاشق خودت بودن و خودت رو همینجوری که هستی دوست داشتنه، چقدر من خودم رو کم دوست دارم ، چقدر خودمو کم میبینم، اما ی تصمیم گرفتم و اون هم اینه که دیگه برای رضایت کسی کاری نکنم، اگه هم کاری میکنم برای خودمه، به خودم عشق میدم، لذت دوست داشتن خودم و دیگران رو از خودم نمیگیرم، هرکی هم دوست داشت منو دوست بداره هرکی هم نخواست خوب نخواسته من چرا خودمو عذاب بدم ، چرا به خودم گیر بدم ، چرا خودمو کم ببینم ، من همینم ی کمپوت مخلوط از بدی ها و خوبی ها ، تا جایی که بتونم از بدیها کم میکنم به خوبی هام اضافه میکنم ، اگه هم نشد که نشده چرا خودمو شلاق بزنم.
دوستانی که این پست رو میخونن خوشحال میشم تجربه و نظرشون رو راجع به فروتنی برام کامنت کنن دوستتون دارم