جستارهایی در باب اثر کم تر شناخته شده هربرت مارکوزه
چرا مارکوزه ؟
آشنایی من با مارکوزه به دوران دانشگاه بر می گردد؛ چقدر هم سمبولیک. چیزی که بسیار توجهم را جلب کرد، صداقت، ظرافت و عمق نگاهش بود. مارکوزه به عنوان یک چپ مارکسیست بسیار رئالیست و به عنوان یک استاد دانشگاه در کلمبیا و هاروارد آن هم در شرایطی که همکاری تنگاتنگی با دفتر خدمات راهبردی(پدر جد CIA) داشت بسیار ایده آلیست بود. مارکوزه در خشت خام سرمایه داری غرب کژتابی دید که چند دهه پس از او اندیشمندان دیگر توانستند در آیینه جامعه آن را ببینند.
به شخصه همواره معتقد بودم مسیر جامعه آمریکا باید به عنوان الگوی ما در سطح نخبگان تدریس و مباحثه شود؛ چرا که عدهای معتقد هستند راه غرب، راه درمان ما هست و آمریکا حدود یک قرن پیش به سوالات امروز ما پاسخ داده. پاسخی که نتایج آن به خوبی آشکار و قابل تامل هست. مارکوزه در دل این شرایط اندیشید و سخن گفت. به همین خاطر و در پاسخ به سوالات غرب گریان در ایران، مارکوزه صاحب سبکی ایدهآل برای جدال احسن هست. این یعنی با استناد به غرب بتوانیم غرب را نقد کنیم.
چرا اکنون
کتاب «اروس و تمدن» در زمره آثار بسیار کلیدی فهم اندیشه مارکوزه است که در ایران بسیار کم به آن پرداخته شده. در این کتاب مارکوزه با مدد گرفتن از اندیشه هژمون فروید بر روان شناسی بالینی در زمان خود و نظریه تمدن او، سعی کرده است بنیان های برخی از مهم ترین رفتارها و جنبش های اجتماعی را تحلیل و موشکافی کند و به نقد آن ها بپردازد. در حوادث شهریور و مهر ۱۴۰۱ ابهامات زیادی نهفته است. ابهاماتی که فهم آن و مهم تر، تبیین آن با مبانی اسلامی کمی چالش برانگیز است. در عین حال مارکوزه حدود ۷۰ سال پیش این شرایط را در یک بستر اجتماعی دیگر که اتفاقا آنجا هم مسائل حقوق زن و حقوق شهروندی بسیار پررنگ شده بود تحلیل کرده است. به همین خاطر به نظرم شرایط موجود فرصتی برای اندیشیدن در رابطه با تغییر برخی از انگاره ها را فراهم کرده است. طبیعی است در فرایند هایی که به تغییر منجر می شوند، استفاده از تجارب مشابه بسیار حائز اهمیت و به نوعی روشنگر راه است.
اروس از افسانه تا فلسفه
در افسانه های یونان باستان که در واقع منبع سمبل های تمدنی غرب است، اروس فرزند آرس(ایزد جنگ) و آفرودیت(ایزدبانوی دلربایی) است و نماد میل و شور اروتیک(به معنای عام و فراتر از میل جنسی) است. اروس در آثار فلاسفه نقش نمادینی را بازی کرده است. فلاسفه قدیم اغلب به روش هایی برای مدیریت آن ارائه کرده اند. اما شاید هیچ کس به اندازه فروید، تحقیقات خود را بر اروس و اثرات آن بر فرد و جامعه منعطف نکرده باشد. فروید اروس را رکن اصلی انرژی حیات می دانست و از افسارگسیخته شدن و هدر رفت آن بیمناک بود. او در مطالعات خود به دنبال راهی برای کانالیزه کردن اروس به نفع پیشرفت بشری بود.
مارکوزه معتقد است در جامعه مدرن، روانشناسی و علوم اجتماعی و در کنار آن علوم سیاسی، مرز باریک و کم رنگی دارند که باید به تاثیرات متقابل آن ها بر یکدیگر توجه کرد تا بتوان به تحلیلی درست رسید. او در این اثر تلاش کرده است با تکیه بر نقد چهارچوب نظری فروید و مارکس و بازآفرینی عناصر آن، یک جامعه پویا و غیر سرکوبگر را ترسیم کند.
با این حال در این جستارها بیشتر به دنبال نقش اروس در تمدن به ویژه ریشه های آسیب زای آن هستم. به شخصه معتقدم حوادث ۴۰ روز اخیر در سال ۱۴۰۱، از یک سو تلاقی مهمی با نقش مخرب اروس در جامعه ایرانی دارد که باید به شکل دقیق و عمیقی مورد بحث و فحص قرار بگیرد و معنای آزادی از منظر پیروان اروس فهم شود.
در آخر بازهم یادآوری می کنم، این مجموعه یادداشتی برای خلاصه اثر مارکوزه نیست بلکه جستاری است جهت یادآوری اندیشه غرب به این جهت که آزموده را آزمودن خطاست .