تکامل یکی از بزرگترین معماهای ذهنی بشر در دوران پسا نوزایی بود. در میان همه پاسخ ها، پاسخ داروین چنان فراگیر شد که تقریبا هژمون شد. این هژمونی باعث شد تا نظرات او راجع به تکامل به سایر علوم هم سرایت کند. گاهی این علوم از منظر خود مؤید نظرات داروین بودند و گاهی اسلوب تکامل داروینی را به عنوان چهارچوبی برای نظرات خود به کار می بردند و خیلی زود داروینیسم در علوم مختلف راه یافت.
فروید هم با سوالی داروینی دست و پنجه نرم می کرد. روانشناسان می پرسیدند اگر جسم انسان به مرور از گونه های دیگر تمایز یافته، چهطور به انسان خردمند و صاحب تفکر و اراده تبدیل شده؟ فروید برای پاسخ به این سوال از 2 مفهوم کلیدی کمک گرفت؛ وضع طبیعی(primal) و خودآگاهی(consciousness). فروید معتقد است که انسان زمانی از حیوان تمایز یافت که دچار خودآگاهی شد و مفهوم خود(self) شکل گرفت. این سرآغاز وضع طبیعی است.
انسان در وضع طبیعی در یک کشاکش قرار دارد. غرایز و خوی حیوانی او مانند هر جاندار دیگری او را فرا می خواند؛ بخور، جفت گیری کن، بترس، برای بقای نسل خود بکوش و... از طرفی و عقل و خرد او نظرات دیگری دارد؛ زیبایی، تفکر، فهم علل، ساخت ابزار برای سهولت و عبور از موانع، حل مسائل پیچیده... و عمدتا این موارد ایجاد تضادهای درونی می کرد.
پس از وقایع وضع طبیعی نوبت به عصر حیات اجتماعی و تمدن می رسد. تمدن در کنار این که بزرگترین شگفتی موجود در طبیعت است، سراسر از تضاد منافع و خواسته های اعضایش ساخته شده. به عبارت دیگر فروید معتقد است، شرط اصلی عبور از وضع طبیعی و ساخت تمدن، سرکوب این غرایز، تاخیر در ارضای خواسته ها و کانالیزه کردن امیال درونی بر طبق هنجارهای تمدنی بیرونی است.
به نظر من دوگانه نفس انسان غیر قابل انکار و در عین حال ضروری است. اگر انسان را فاقد خوی حیوانی و امیال غریزی تصور کنیم، دیگر چیزی از حیات انسانی باقی نمی ماند و نسل بشر فورا منقرض می شود. از طرفی تکامل انسان وابسته به روی خودآگاه و صاحب اندیشه اوست. هم به عقیده فروید و بسیاری از اندیشمندان دیگر غرب و از سوی دیگر هم به عقیده بسیاری از اندیشمندان مسلمان از جمله شهید مطهری، جامعه عنصر اصلی تعیین کننده جهت تکامل است. هنجارساخته شده در جامعه تعیین می کند که ارضای غرایز جهت کنترل آن ها تحت چه ضوابطی صورت بگیرد و در چه بستری فرصت برای ابراز جلوه متعالی بشر وجود دارد.
انقلاب جنسی در آمریکا یک تحول عظیم اجتماعی در این ساختار هنجاری بود؛ اما مهم تر از آن یک اعلامیه بی کلام و تاریخی: ما از جهت تکامل اجتماعی خود را معکوس می کنیم! تکامل اجتماعی و تمدنی نیازمند انرژی و تمرکز بسیار زیادی است. این انرژی مانند یک رودخانه بزرگ و پر خروش است. عدم توجه به آن یعنی جریان آن در وضع طبیعی هیچ شهر و روستایی را آباد نمی کند. گاهی می خروشد و خرابی به بار می آورد و گاهی عقب می نشیند و مرگ را به همراه دارد. انسان برای آبادانی نیاز به ساختار هایی برای تسلط بر آب دارد. گاهی لازم است کشتی و قایق بسازد، گاهی سد بزند تا جریان را مدیریت کند و گاهی هم چاه بزند تا جریانی را آشکار کند. جامعه ای که درگیر غرایز بنیادین خود هست تقریبا در هیچ یک از مسیرهای تمدنی نمی تواند رشد قابل توجه داشته باشد.
ممکن است این سوال پیش بیاید که غرب چطور در نیم قرن اخیر به روند پیشرفت خود ادامه داده است؟ 2 نکته کلیدی وجود دارد. اول) غرب واردکننده عناصر پیشرفت است. سال هاست که دانشمندان تربیت یافته در سراسر جهان در کشورهای غربی ساکن می شوند. در عین حال چین به عنوان تولید کننده عناصر پیشرفت توانسته سرعت رشد بسیار چشمگیری را ثبت کند. دوم) سرعت رشد غرب به نسبت دوره مشابه در سده اخیر افت محسوسی داشته. از این رو مقالات، کتب و آثار پژوهشی بسیار زیادی راجع به افول آمریکا، سقوط جهان تک قطبی و حرکت به سمت جهان چند قطبی نوشته شده است.
«مقالاتی که سعی دارند در برابر موج بزرگ افول غرب به ایستند»
به هرحال سوالی وجود دارد: آیا با علم کردن مساله 100% روبنایی و جنسی مثل حجاب که از جنس یک هنجار است، واقعا می توان مدعی اصلاح ساختارهای زیربنایی بود؟ به واقع ما با یک التقاط شگفت انگیز طرف هستیم.
پ.ن: می دونم الان عدهای زامبی باخودشون می گن این حرفا آتیش انقلاب رو سرد نمی کنه و از این دست اراجیف. دقت کنید، این که جامعه مشکل داره مثل اینه که جامعه بیماره. این که چه دارویی برای یک بیمار تجویز میشه خیلی مهمه. نمیشه با گاز استریل و سایه چشم و لوسیون پا بریم سراغ کسی که دچار عفونت معده شده و بگیم اومدیم درمانت کنیم، بیا اینا رو بخور!!