فرض کنید در این سال ها کودک، نوجوان یا جوان بودیم:
598 شمسی: حمله مغول به پادشاهی خوارزمشاهی
1101 شمسی: سقوط صفویه و تصرف اصفهان به دست محمود افغان
1206 شمسی: شکست ایران در جنگ دوم ایران و روس و امضای عهدنامه ترکمانچای
1296 تا 1322 شمسی: ایران در اشغال کشورهای درگیر جنگ جهانی و درگیر بزرگترین قحطی ثبت شده در تاریخ خود.
فکر کنید در این دوران ها در خانواده ای کشاورز، صنعتگر، تاجر یا حتی نظامی و درباری بودیم. به نظر شما چه افقی برای آینده خودمان متصور بودیم. با امید به زندگی حدود 40 سال اصلا چه هدفی برای زندگی می توانستیم داشته باشیم؟ آیا زمان و مکانی بدتر هم برای به دنیا آمدن و زندگی کردن پیدا می شد؟
حالا بیایید به این عبارت ها فکر کنیم:
اگر در 1945،در ژاپن یا در آلمان متولد می شدیم، در دهه 90 میلادی که شکوفایی اقتصادی ژاپن و آلمان بود حدود چهل و اندی سال داشتیم. به عبارتی جوانی ما در جنگ سرد و مصیبت های یک کشور درب و داغون می گذشت اما به همت ما این کشور نه تنها از نظر اقتصادی شکوفا می شد بلکه به یکی از قدرتمندترین اقتصادهای جهان هم مبدل می شد.
هرجای شبکه های اجتماعی یا جمع های جوانان را نگاه کنید پر از حرف های ناامیدانه است. حرف هایی مثل اینجا به درد نمی خورد یا دیگر نمی شود زندگی کرد. من با آمار و ارقام جهانی معتقدم ایران ظرفیت های بسیار زیادی برای رشد و شکوفایی دارد؛ اما با این فرض که حرف دیگران هم درست باشد مگر امروز چه فرقی با آن تاریخ ها دارد؟ یا ایران مثل آلمان 1945 به اشغال درآمده و تجزیه شده و در اثر یک جنگ ویرانگر با تلفات جانی و مالی هنگفت به زمین خورده؟ آیا مثل زمان مغول خاک کشور به توبره کشیده شده و ناموس ایرانی به تاراج رفته؟ آیا مثل ژاپن 1945 پس از محاصره ای که در آن فلز قاشق و چنگال منزل مردم هم برای تولید سلاح ذوب شد با برخورد 2 بمب اتم به زانو درآمده؟
ایران امروز با تمامی مشکلاتی که دارد از نظر زیرساخت ها بسیار رشد کرده و در رده کشورهای پیشرفته جهان قرار دارد. صنایع مادر مثل نفت، پتروشیمی، فولاد، معادن، صنایع پیشرفته مثل هوافضا، نانو، داروسازی، پزشکی، نرم افزار و ... همگی در وضعیت رقابتی قرار دارد. چرا جوان ما در سال 2025 باید خودش را از جوان 1945 آلمانی بدبخت تر احساس کند؟
در همه گفته های افراد موفق، رهبران موفق سازمان ها و حتی رهبران اثرگذار سیاسی و اجتماعی چه در تاریخ گذشته و چه در تاریخ معاصر یک اشتراک واضح وجود دارد: رویا خریدنی نیست، ساختنی است.
برای ساختن رویا باید بمانیم، رنج بکشیم و بسازیم. به نظر من کسانی که دنبال خرید رویا هستند بزدل یا نادان هستند. یا از رنج ساختن می ترسند از اصلا نمی دانند که رویا ساختنی است نه خریدنی. در دنیایی که برای رشد باید زحمت کشید و برای آبادانی باید از پایه ساخت، در دنیایی که هر آجری که ما برای پیشرفت می گذاریم زندگی هزاران بلکه میلیون انسان را تحت تاثیر قرار می دهد، لطفا برای امید مرثیه نخوانید.