بعد از شنیدن کلی تعریف از انیمیشن Soul (روح) بالاخره من هم دیدمش. از دیدنش لذت بردم و فکر کردم بد نیست کمی دربارهش بنویسم. پایان فیلم رو لو ندادهم، ولی خطر اسپویل در مورد بعضی وقایع وجود داره :) (البته خلاصهای که تو پاراگراف بعدی از داستان فیلم مینویسم چیزیه که توی تریلر هم اومده).
شخصیت اصلی انیمیشن، جو گاردنر، نوازندهی موسیقی جازه که چون تابهحال نتونسته عضو هیچ گروهی بشه، توی مدرسه موسیقی درس میده. تا اینکه بالاخره یه روز نظر یه بند رو جلب میکنه و قرار میشه همون شب باهاشون اجرا داشته باشه. ولی اینقدر خوشحاله که توی مسیر حواسش به اطراف نیست و میفته تو یه چاله و روح از بدنش جدا میشه :) اون [روحش] که نمیخواد حالا که بالاخره زندگی بهش رو کرده به دنیای پس از مرگ (The Great Beyond) بره، از مسیر منتهی به اون دنیا فرار میکنه و میفته تو دنیای پیش از زندگی (The Great Before)؛ جایی که روحهای هنوز به دنیا نیومده آمادهی اومدن به زمین میشن و شخصیتشون شکل میگیره. مرحلهی آخر این آمادگی اینه که ارواح جوان یه جرقه (Spark) پیدا کنن؛ چیزی معادل شوق یا معنای زندگی. توی این دنیا غیر از موجوداتی که مسئول مراقبت از روحهان، ارواح درگذشتهای هم هستن که وظیفه دارن روحهای جوان رو در پیدا کردن جرقهی الهامبخششون راهنمایی کنن. جو برای اینکه شناسایی و به دنیای پس از مرگ برگردونده نشه، خودش رو قاطی این مربیها میکنه و وظیفهی راهنمایی یک روح بهش داده میشه: روح شماره ۲۲ که مدتهاست اینجاست و تا بهحال مربیان زیادی داشته، ولی به هیچ وجه حاضر نیست به زمین بره! از اینجا به بعده که داستان جالب میشه و احتمالا بتونید حدسهایی هم بزنید :)
به نظرم پیام اصلی فیلم این بود که هر کس به این فکر کنه که معنای زندگی براش چیه؟ اون شوق یا هدفی که به خاطرش به این دنیا اومده چیه؟ در طول فیلم میفهمیم که اون جرقه لزوما یه هدف، مهارت یا علاقهی خاص نیست و حتی میتونه چیزی مثل لذت بردن از دیدن آسمون یا پیادهروی باشه. آدمها میتونن تو مسیر متفاوتی از علایقشون بیفتن ولی باز هم کارشون، آدمها و زندگی رو دوست داشته باشن. همونطور که جایی نوازندهی اصلی گروه این داستان رو برای جو تعریف میکنه: «یه ماهی جوان به ماهی پیری میرسه و میگه من میخوام چیزی که بهش میگن اقیانوس رو پیدا کنم. ماهی پیر میگه اینجا اقیانوسه دیگه! ماهی جوان میگه این؟ این که آبه، من دنبال اقیانوسم!»
(من اینجا یاد داستان مشابهی از دیوید فاستر والاس، نویسندهی آمریکایی، افتادم که ابتدای تنها سخنرانیش نقل میکنه: «دو تا ماهی داشتن شنا میکردن که به ماهی پیرتری میرسن و ماهی پیر بهشون میگه صبح بخیر بچهها، آب چطوره؟ دو تا ماهی به شنا کردن ادامه میدن تا بالاخره یکیشون از اون یکی میپرسه آب دیگه چیه؟!»*)
مفهوم جالبی که توی فیلم مطرح میشه Zone هست. شاید براتون پیش اومده باشه وقتایی که به حدی از کاری لذت میبرین که حس میکنین اون لحظه انگار از زمین جدا شدین! به تعبیر فیلم شما در اون لحظات توی یک فضای خوشی هستین. (میدونم که فضا ترجمهی دقیقی برای Zone نیست، اما فکر میکنم اینجا معادل مناسبیه و خودمونم گاهی اینو استفاده میکنیم!)
جایی پشت دنیای پیش از زندگی، ۲۲ دنیای پنهانی رو به جو نشون میده که دو دسته روح توش حضور دارن: روحهای توی فضای خوشی و روحهای گمشدهی سرگردان. روحهای توی فضا که توی آسمون این دنیا معلقن، متعلق به جسمهایی هستن که روی زمین غرق کاریان که ازش لذت میبرن. در حالی که روحهای سرگردان که ظاهر ترسناک و تاریکی پیدا کردهن، درگیر وسواسهای فکری و صداهای سرزنشگر درون خودشون شدن و جسمشون در زمین به نوعی داره یه زندگی یکنواخت و بیروح رو تجربه میکنه. ویژگی مشترک این دو دسته روح اینه که هر دو برای زمانی از جسمشون جدا شدن. و اینجا یکی از روحهای عارفطور (که این توانایی رو دارن ارواح این دنیا رو به جسمشون برگردونن) حرف جالبی میزنه: «تفاوت زیادی بین این دو دسته نیست. در صورتی که چیزی که ازش لذت میبری تبدیل به وسواس بشه، همون لذت میتونه تو رو پایین بکشونه و از زندگی جدات کنه!»
این انیمیشن از جهاتی شبیه به Inside Out بود (هر دو محصول کمپانیهای پیکسار و دیزنیان و کارگردانشون پیت داکتره)، و من هر دو رو خیلی دوست دارم چون به مفاهیم غیر ملموس جذابی میپردازن! مثلا بعد از دیدن Inside Out نسبت به اینکه چرا دچار احساسات مختلف میشیم یا حافظهمون چطور کار میکنه، یه حسی پیدا میکنیم. درسته که واقعا توی مغز ما موجودات رنگ و وارنگی به عنوان نمایندهی احساساتمون وجود ندارن، اما همین یک دید خوب و شاید جدیدی بهمون میده. توی Soul هم همین قضیه برقراره. و اینجا منظورم بحثهای مربوط به مرگ و زندگی و جهان پیش از تولد نیست، منظورم پیدا کردن یک دید و حس به حالات روحه. روحی که میتونه شوق زندگی داشته باشه، نوعی فاصله گرفتن از جسم مادی رو تجربه کنه، و یا در اثر افکار منفی آسیب ببینه.
من فکر میکنم همهی ما یه ۲۲ی درون داریم! بخشی از وجودمون که گاهی از وارد شدن به جریان زندگی اجتناب میکنه یا میترسه، چون فکر میکنه به قدر کافی خوب نیست، یا فکر میکنه باید یه معنای خیلی خاص پیدا کنه. در حالی که فقط کافیه زندگی کنه! مثل ۲۲ که روی زمین تونست جرقهش رو پیدا کنه، یا مثل جو که در زمان معاشرتش با ۲۲ به مرور موفق شد روابطش رو با آدمها بهبود بده، دید بهتری به زندگی پیدا کنه و بفهمه شوق زندگی میتونه به سادگی بودن در جریان زندگی باشه. به عبارت دیگه، فهمید اقیانوس همین آبیه که توش شنا میکنه :)
* ترجمهی متن این سخنرانی دیوید فاستر والاس با عنوان «آب این است» به عنوان اولین جستار در کتاب «این هم مثالی دیگر» اومده (من متن رو عینا نیاوردم). میتونین سخنرانی کامل رو از این لینک هم گوش کنین.