این فیلم مصداق بارز نظریه های فروید درباره خواب و رویا هست که دیدنش خالی از لطف نیست. این فیلم محصول کشور مجارستان هست که توانست جایزه خرص طلایی برلین رو در سال 2017 از آن خودش بکنه. در سکانس ابتدایی فیلم ، دو گوزن در فضای سرد و برفی جنگل را میبینیم که به تدریج و با جلو رفتن فیلم متوجه میشیم که سکانهای مربوط به آن دو گوزن ِ ابتدای فیلم، دنیای رویا و خواب "آندره و ماریا"ست؛ خوابی که در دنیای موازی، آندره و ماریا با یکدیگر همکارند و هر شب شاهد خوابهای با المانهای مشترک هستند و همین موضوع، شاکلهی اصلی فیلم را تشکیل میدهد. نقطه اشتراک این دو فرد ، انزوا هست و تنهائی و "رویا"ی مشترکی که هر دو هر شب آن را برای دیگری روایت میکند، شروع شکلگیری ارتباط عاطفی بین آنهاست. آندره مردی هست که نقص عضو داره و سالها دور از فرزندش زندگی میکنه. ماریا ؛ دختری که ضعف برقراری ارتباط با جامعه و اطرافیانش در عین هوش و ذکاوت زیاد و بیحد خود را دارد بطوریکه بعضی منتقدین، آنرا بیماری "اوتیسم" میدونند. مشکل در لمس شدن [خواسته یا نخواسته] حتی توسط خود، دیگر مشکل ماریاست که کمکم با پیشروی فیلم به جلو، متوجه تمرینِ رفع این نقصان دختر میشیم. هدف اصلی این فیلم ، نشان دادن خواب و واقعیت است . زندگی بدون رویا ، خشک و بیروح است و رویاهای آدمهاست که به زندگیاشان رنگ زیبایی میپاشد. رویاهایی که گاهی خلاصی از آنها آدم را تا مرز جنون و خودکشی پیش میبرد. تصویرسازی عشق را در این فیلم خیلی دوست داشتم . از این عشق های شتاب زده نبود . بلکه دو طرف با توجه به نقص هایی که داشتند توانستند به مروز زمان با کنار زدن موانع باهم ارتباط بگیرند و مایه آرامش هم باشن. این فیلم نشون میده عشق حقیقی به عنوان ماهیتی که به روح وابسطه است، تنها در رویا شکل میگیرد و در دنیای جسم به زوال کشیده میشه. ادم ها از طریق روحشون هست که باهم ارتباط میگیرن و باهم یکی میشن. این فیلم به نوعی بازتعریف عشق هست . نکته دیگه فیلم ، تعاریف خواب هایی هست که میبینم. از نظر فروید محتوا و معنای خوابها ریشه در خواستهها و آرزوهای سرکوب شدهی انسان دارد. آرامشی که فرد گاهی در رویایش حس میکند ناشی از بروز همین خواستههای سرکوب شده است. نبود یک رابطهی عاشقانه در زندگی آندره و ماریا، نشانههایی است که بروز چنین رویاهایی را در خواب این دو محتمل میسازه.