گزیده کتاب :
مردمی که حرفه شان با رنج و بدبختی دیگران ارتباط دارد مثل قضات ، ماموران پلیس و دکترها با گذشت زمان در اثر عادت چنان آبدیده می شوند که اگر خودشان هم دلشان بخواهد ، نمی توانند با ارباب رجوعشان رفتار غیررسمی داشته باشند ؛ از این نظر هیچ فرقی با دهقانی ندارند که در حیاط پشتی گوسفند سر می برد و اصلا متوجه خون نمی شود. در رفتار رسمی و فاقد احساس هم برای محروم کردن یک انسان بی گناه از کلیه حقوق اجتماعی و محکوم کردنش به اعمال شاقه ، قاضی اینگونه است آنوقت بیا دنبال عدالت و فریادرس بگرد! اصلا فکر کردن به عدالت هم مسخره است. وقتی جامعه هر خشونتی را یک ضرورت عاقلانه و هدفدار میشمرد و هر رحم و شفقتی به غلیان احساس نارضایتی و انتقام جویی منجر میشود.
نظر شخصی من :
اصلا فکرشم نمیکردم یه کتاب 100 صفحه ای اینقدر بتونه منو مجذوب خودش کنه و بخوام یک روزه بخونمش که ببینم چی میشه. شاید خنده دار باشه ولی اول طرح جلد کتاب منو جذب کرد که کتاب رو بخرم ولی واقعا از کتاب خوشم اومد . مرز عقل و جنون اصلا مشخص نیست و شما را دیوانه خودش میکنه . بقول جناب میشل فوکو ، تعریف ما از انسان سالم و بیمار روانی وابسته به فرهنگ و ساختار اجتماعی هست که این تعاریف میتوانند در زمان های مختلف ، تعریف متفاوتی داشته باشند و بیمارهای روانی نوعی برساخت فرهنگی هستند . محوریت داستان ، اتاق شماره 6 هست ؛ اتاقی که فردی بنام ایوان دیمیتریوویچ بستری هست و با سایر بیماران متفاوت هست و همین تفاوت ، توجه رئیس بیمارستان را به خودش جلب میکنه ؛ فردی تجربه گرا (تجربه گرای غربی) که بطور کلی زندگی را بی ارزش میدونه و قائل به هیچ تلاشی نیست و در نهایت همین بی طرفی او باعث بازخواست و بستری شدن او در اتاق شماره 6 میشه. دیگه بقیه ش رو نمیگم بهتون که خودتون بخونید و شوکه بشید. این وسط بگم که چخوف از طریق تجزیه و تحلیل شخصیت دکتر در تلاش هست که فسلفه تجربه گرایی رو نقد کنه ؛ فلسفه ای که معتقدانش بر این باور هستند که زندگی هیچ غایت و هدفی نداره پس چرا باید برای زندگی تلاش کرد؟! چرا در زندگی تغییر ایجاد کرد؟! پس بیا هیچ کاری نکنیم. چیزی که نویسنده سعی در اثبات آن دارد (البته این خب بیشتر به این برمیگرده که یک مسیحی ارتودکس بود و مخالف غرب اروپا بود) . بنظرم برای خوندن این کتاب حتما در کنارش کتاب تاریخ جنون هم بخونین چون این کتاب تصویرسازی داستانی کتاب تاریخ جنون هست ؛ بیمارستان روانی ابزاری برای طرد اجتماعی و سرکوب هست تا درمان ! حتی میشه گفت این مکان ها ابزاری برای کنترل نظارت بر رفتار افرادی هستند که طبق تعریف جامعه ، سالم نیستند (شاید فقط به این دلیل که کمی متفاوت فکر میکنند !). این نهادها اول انسانیت را از افراد می گیرند و سپس آنها را از لحاظ جسمی او را کم کم از بین می برند.