گزیده اصلی :
من سخت معتقدم که همه ی ما به نحوی آسیب می بینیم. چطور ممکن است نبینیم ؛ مگر اینکه دنیایی از پدران و مادران ، خواهران و برادران ، همسایگان و دوستان بی عیب و نقص داشته باشیم. و بعد می رسیم به مسئله ای که اساس کار است ؛ یعنی واکنش ما در برابر آسیب ! آن را اعتراف می کنیم یا پیش خود نگه می داریم. و این در رفتار ما با دیگران چقدر تاثیر می گذارد؟! بعضی ها آسیب را اعتراف می کنند و سعی میکنند آن را تخفیف دهند. بعضی زندگیشان را وقف یاری به آسیب دیدگان میکنند. و سرانجام هستند کسانیکه تمام توانشان را در این راه خرج میکنند که به هر قیمتی که شده دیگر آسیب نبینند. و اینها افراد بی رحمی می شوند که باید مراقبشان بود.
اول باید بگم که با یک کتاب کوتاه ، کم حجم اما تعمق برانگیز و متفکرانه روبرو هستید که ساختار پیچیده ای داره. پس انتظار یک کتاب کوتاه و سرراست نباشید.این کتاب در سال 2011 جایزه بوکر را از آن خودش کرده.
آموزگاران و پدر و مادران بهنحوی آزارنده پیوسته به ما یادآور میشدند که آنها هم روزگاری جوان بودند، از اینرو به آنچه میگویند اطمینان دارند. اصرار میورزیدند که نوجوانی صرفا برههای از زندگیست. این دوره را پشت سر میگذارید؛ زندگی واقعیت و واقعنگری را یادتان میدهد.
داستان کتاب درباره شخصی به اسم تونی وبستر هست تازگی ها بازنشست شده و مدام در حال یادآوری حوادث گذشته هست اما حافظه اش خیلی یاری گر او نیست. او از همان ابتدا با سوالات پیچیده و سردرگم درباره حافظه و زمان سعی در گیج کردن خواننده داره. تونی مدام در حال تعریف افرادی هست که در زندگی او نقش داشته اند ؛ مثل دوست دخترش ویرجینیا ، دوستان دوران دبیرستان و ... که به نوعی بازماندگان تاریخ زندگی تونی هستند. او به دنبال یک زندگی پر از آرامش هست (برخلاف اطرافیانش) و داره با دوران بازنشستگی خو میگیره تا اینکه دفترچه خاطرات دوست صمیمیش بعد از مرگش به دستش میرسه و همین باعث بهم خوردن آرامش تونی میشه....
ظاهرا یکی از تفاوتهای جوانی و سالمندی این است که وقتی جوانیم آیندههای مختلفی برای خود اختراع میکنیم، و وقتی پیر میشویم، گذشتههای مختلفی برای دیگران
چیزی که برام درباره این کتاب جالب بود ، رفت و آمد ذهنی مداوم تونی میان 40 سال هست. 40 سال گذشته و 40 زمان حال.. 40 سال گذشته زندگی ساده تر بوده ، تجملات کمتر بوده و روابط میان آدم ها ساده تر. اما 40 سال زمان حال ، با ظهور تکنولوژی انسان پیچیده تر ، تنها تر و آشفته تر شده و به نوعی مدام با مرگ دست و پنجه نرم میکنه.
گاهی فکر میکنم مقصود زندگی آشتی دادن ماست با مرگ آتی – از طریق فرسایش تدریجی ما، با نشان دادن به ما که زندگی، هر چه هم به درازا بکشد، آن طورها که تعریف میکنند نیست.
خاطرات در زندگی تونی ، تکمیل کننده شخصیت او در زمان های حال و آینده است . این خاطرات قابل چشم پوشی نیستند و نقش مهمی در زندگی انسان رقم میزنند. نکته ای که باید بهش توجه کرد این هست که صرف وجود این خاطرات مهم نیست ؛ بلکه درک و استنباط ما از خاطرات هم مهم هست. ما نمی توانیم خاطرات را به نفع خودمان تحریف کنیم و از بار مسئولیت کارهای گذشته قسر در بریم.
هرچه بیشتر میآموزی، کمتر میهراسی. «آموختن» نه به مفهوم تحصیل دانشگاهی، بلکه به معنای شناختن عملی زندگی.
سبک داستان نویسی کتاب خیلی شبیه سبک ویرجینیا وولف هست که خیلی برام جالب بود و نویسنده هم بخوبی از پس این سبک برآمده بود. کتاب پر از ابهام بود و متاسفانه نویسنده از کاراکترهای داستان خیلی اطلاعاتی به خواننده نداده بود. تونی به نظرم یک فرد غیرقابل اعتماد برای راوی بودن هست چون اون مدام در حال تلاش برای تحریف گذشته هست و صرفا برداشت هاشو برای ما بیان میکنه. اصلا شاید تمام این خاطرات و گذشته ساخته ذهن تونی برای توجیه گذشته اش باشه. شاید این تاریخ نتیجه آشفتگی ذهنی و ناآرامی درونی او باشه! او حتی توانایی درک زمان هم نداره . پس حواستون باشه دوستان.
پا که به سن میگذارید، انتظار کمی آسایش دارید، نه؟ فکر میکنید استحقاقش را دارید. به هر حال، من این جور فکر میکردم. ولی بعد میفهمید که زندگی پاداش شایستگی سرش نمیشود.
برای دریافت و مطالعه کتاب میتونید به لینک زیر مراجعه کنید :