گزیده کتاب :
زندگی همینه که هست. اگر سخت بگیری اونم بهت سخت میگذرونه . این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همه کمبودهایی که این دنیا داره ، زیبایی های خودشو هم داره. نباید از زندگی ، زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید. بهتر اینه که نیمه پر لیوان رو ببینیم.
وقتی به اتاقخوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله میخواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمیدونم. یه بیچارهای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبهی مهمات پیدا کردم و بهش دادم. دیگه میتونه مغزش رو بترکونه. داری چی میخونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر میشه. باورنکردنیه.»
«آره همینطوره. چهقدر آدم هست که میخوان راحت بشن و موفق نمیشن… خوشبختانه ما واسهی این کار اینجاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.»
این کتاب یک فانتزی سیاه هست که بسیار کم حجم هست و جالب ... ! و میدونم که از خوندنش سیر نمیشین. جریان کتاب برخلاف کتابهای دیگه هست. از مرگ به زندگی . همچنین شخصیت های این کتاب ، نمادی از شخصیت های بزرگ تاریخ هستند که خودکشی کرده اند. مانند ون گوگ ، آلن تورینگ و ....
ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.»
اعضای خانواده :
* میشیما ( پدر خانواده ) : نماد یوکیو میشیما ؛ نویسنده و شاعر ژاپنی ( روش خودکشی : هاراکیری )
ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدنید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند.
ولی نکته جالب توجه و تکان دهنده این کتاب ، پایان کتاب هست که بنظرم خواننده را شگفت زده میکنه. پس لطفا آخر کتاب را نگاه هم نیندازید و به ترتیب پیش برین.البته فکر کنم خیلی هاتون قریب به 99 درصدتون این کتاب را دیگه خونده باشین. ولی خب بخاطر چالش کتابخوانی طاقچه دیگه گفتم این کتاب را معرفی کنم. اینکه این کتاب یکم متفاوت بود و بجای اینکه به زندگی و جوهر هستی بپردازه ، مرگ را به چالش کشید و در قالب داستان به آن پرداخت را خیلی خوشم اومد. یکم کتاب را متفاوت تر برام کرد.
داستان کتاب درباره ناامیدی و مرگ هست. همه میخوان به هر طریقی که شده بمیرن و به زندگی خودشون پایان بدن.
خانم تواچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمیتوانست چشم از کالسکهی بچه بردارد. کالسکه تکان میخورد و جیرجیرِ صدایش با طنین خندهی بچه میآمیخت. آقا و خانم تواچ مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. «لعنتی…»
مهیج بودن بیشتر کتاب برمیگرده به خانواده ای که در این کتاب اسمشون اومده و شغلی که دارن. اونها به مردم کمک میکنند که لااقل مرگ دلنشینی داشته باشند (حتی اگر زندگی خوبی نداشته اند) . ابزارآلاتی که در مغازه این خانواده به فروش میرسه خیلی بیشتر جالبه. ناامیدی که بین مردم اونجا حسابی حکم فرما شده آدم را میترسونه. این حجم از ناامیدی و نمای خاکستری شهر !
حالا این وسط یکی پیدا میشه (دقیقا مثل خودم) که متفاوت فکر میکنه ، ناامید نیست و سعی میکنه همه را امیدوار کنه و حتی شاید بخاطر تفکرش مورد تمسخر هم قرار بگیره. اگر همه دنبال تاریکی هستند و تاریکی را می بینند ، آلن - پسر خانواده - نور را می بینه و سعی میکنه خوشحال باشه.
خب اینم از چالش تابستان .... ! امیدوارم تابستان را بخوبی سپری کنید و به پایان برسونید.
برای خرید و مطالعه کتاب هم مثل همیشه به لینک زیر رجوع کنید :