ویرگول
ورودثبت نام
شیوا زیودار
شیوا زیودار
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

من از دستشان در رفتم و بدنیا آمدم.

اینکه چرا به دنیا آمدم؟! سوالی بود که از وقتی که توانستم به درک و فهمی از جهان و من برسم تا سالهای زیادی از خودم می پرسیدم.

آیا تنها بخاطر برخورد دو سلول تخمک و اسپرم و بدون هیچ برنامه و هدفی به دنیا آمده بودم؟

مدتها فکر می کردم تنها به واسطه ی یک شب معاشقه معمولی بین زن و مردی که بعدها پدر و مادرم شده بودند و من به گفته خودشان از دستشان در رفته بودم بدنیا آمدم؟

در دوران کودکی و نوجوانی بزرگترین سوالم و بیشترین آسیبی که به روحم رساندم یافتن پاسخ این پرسش بود که چرا بدنیا آمدم؟آیا بودن من در این جهان مفید و الزامی بود یا نه؟

گاهی فکر می کردم خب قبل از من برق و ماشین بخار و الکل و....اختراع و کشف شدند،پس قرار هست من چه چیزی را اختراع یا کشف کنم؟

از کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود؟...

بعد از گذشت سالهای زیاد و فراز و فرودهای بیشمار بلاخره پاسخ را پیدا کردم.

بی اذن خدا برگ از درخت نمی افتد

یعنی اینکه پدر و مادرم تنها وسیله ی بوجود آوردن من بودند و نه مختار اینکه من باشم یا نباشم و چقدر دوست داشتم که به آنها بگویم خودشان را سرزنش نکنند که چرا من از دستشان در رفته ام؟البته بعد از این همه سال و در زمانی که آنها پیر و سالمند شده بودند صحبت کردن راجع به این موضوع اساسا بی ربط و بیجا ونابخردانه بود و از خیر مطرح کردنش گذشتم.

حالا که فهمیدم من باید بوجود می آمدم،دومین سوال مثل خوره بجانم افتاد.

چرا؟ حالا که قرار نیست مخترع و مکتشف بشوم،پس باید چه کار مهمی برای بشریت انجام بدهم؟

آها من پزشک میشوم.

ولی برخلاف اصرار خانواده به انتخاب رشته تجربی من هیچ علاقه ای به تجربی و پزشکی نداشتم و عاشق بازیگری و رشته هنر بودم.

آهان من باید هنرمند می شدم.

ادامه دارد...




دوران کودکیزندگینامهپزشکیبازیگریتولد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید