ویرگول
ورودثبت نام
Sh3yda
Sh3ydaتا رهایی خیلی فاصله ندارم پس می‌نویسم و طرح می زنم و می رقصم تا بشکنم این حصار هارو...
Sh3yda
Sh3yda
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

کتاب زندگی در پیشرو از رومن گاری (ترجمه لیلی گلستان)

زندگی در پیشرو
زندگی در پیشرو

دیدگاه متفاوت نویسنده بی نظیر بود. وقتی این کتاب رومیخوندم یه جایی وسط رنج ها با شوخی ها و لودگی های مومو میخندیدم. با خوندن این کتاب تجربه ای رو کسب کردم که نمیتونم هیچ جای دیگه به دستش بیارم. عاشق زندگی در پیشرو شدم.

بررسی کتاب

این کتاب جذاب به نویسندگی رومن گاری از انتشارات ثالث و با ترجمه سرکار خانم لیلی گلستان عزیز هستش. طراحی کتاب ساده است که من دوسش دارم. انتشارات ثالث یکی از انتشارات خیلی خوب است. کتاب سبک و فونت خوانایی داره که برای من خیلی مهمه. نوع فونت و سایز فونت و اندازه فاصله متن با حاشیه صفحه به خوبی رعایت شده بود.
بریم سراغ ترجمه که عالی عالی عااالی بود. همانطور که خود خانم گلستان اشاره کردند ترجمه سانسور نشده بود و ادبیات پسر بچه همونقدر بی ادبانه و درهم بود.

نقد رمان

قشنگی این رمان برای من موضوع غیرمتعارف، زاویه دید متفاوت، ادبیات گستاخانه بود. یعنی موضوع رمان هیچ عاشقانه و تعلیق های رنج آور نداشت؛ بلکه موضوع اجتماعی بود. ریتم رمان خطی ولی دارای نوسان بود. اول رمان با کمی ابهام روبرو میشیم چون هنوز با ادبیات پسربچه آشنا نیستیم ولی وقتی با این نوع ادبیات عادت میکنیم وارد قلب داستان میشیم. از رابطه عمیق مومو با رزاخانم گرفته تا نقطه مرکزی و چالش اصلی داستان که سن پسر بچه هست. من به عنوان مخاطب کتاب بیشتر از خود شخصیت پسربچه به گذشته و آینده اش فکر میکردم.
این کتاب علی رغم اینکه پر از تحقیر، خشونت، ترس و ذلت هستش پر از رنگ و عشق به زندگیه. رنگ داستان پر از احساس تعلق و وصل شدن به زندگیه و متضاد با موضوع اصلیش هست که بی خانمانی و در به دری و تنهاییه.
موضوع سیاه و تاریکه ولی نگاه پسربچه و جنگیدنش برای زندگی روشنه. ارتباط عجیبش با رزاخانم هویت داره. در عین بی هویتی پسر بچه که معلوم نیست پدر و مادرش کی هستن از تلاشش برای بقا میگه. رزا خانم که بچه های حروم زاده رو نگه میداره تا یه روزی یکی پیدا بشه و اونا رو به سرپرستی بگیره. ولی تنها کسی که هیچ وقت به سرپرستی گرفته نمیشه مومو هستش که تا آخر عمر رزا خانم کنارش میمونه.

توی این داستان تصویرپردازی ها همه واقعی بدون کم کاری یا اضافه گویی هستش. این تصویر پردازی های درست و به جا باعث شد ارتباط مخاطب با رمان عمیق تر بشه. اخر هر فصل یه دیالوگ ماندگار داره که ادم رو به فکر فرو می بره.

نتیجه گیری

تلاش برای بقا و سختی های مهاجران را روایت می کند. بی هویتی، حاشیه نشینی و دیده نشدن. مومو نتیجه تلاش و زحمت مادام رزا بود که در کهن سالی اش به دادش رسید. رنج و بدبختی در بخش های پایانی کتاب سرعت میگیرد. دورهم آمدن افراد برای کمک کردن به مادام رزا و مومو هم دردناک است و هم زیبا.

فیلم ها

فیلم مادام رزا (1977) و فیلم زندگی در پیشرو(2020) از این رمان اقتباس گرفته اند که میتوانید از تماشای این فیلم ها بعد از خواندن رمان لذت ببرید.

بخش هایی از کتاب:

در آدمیزاد مهم‌ترین قسمت‌ها قلب و سر هستد و خرج این‌ها بیش‌تر است. اگر قلب از حرکت بایستد، دیگر نمی‌شود مثل گذشته به زندگی ادامه داد و اگر سر از همه چیز ببرد و دیگر درست و حسابی نچرخد، شخص از خصوصیات خودش دور می‌افتد و نمی‌تواند از زندگی استفاده‌ای بکند. فکر می‌کنم آدم برای زندگی کردن باید از زمان جوانی دست به کار شود، چون بعد تمام ارزش‌هایش را از دست می‌دهد و هیچ کس هم در حقش لطفی نمی‌کند. گاهی اوقات برای رزا خانم چیزهایی می‌بردم که جمعشان کرده بودم و فایده‌ای هم نداشتند. به درد هیچ کاری نمی‌خوردند، اما آدم از داشتنشان دلخوش می‌شد، چون کسی آن را نمی‌خواسته و دورش انداخته بوده. مثلا کسانی هستند که برای تولدشان گل می‌خرند یا بدون دلیل گل گیرشان می‌آید، برای این‌که آپارتمانشان قشنگ‌تر شود و بعد وقتی که گل‌ها خشک می‌شوند و دیگر جلوه ندارند، آن‌ها را در سطل آشغال می‌اندازند و اگر صبح خیلی زود آدم از خواب بیدار شود، می‌تواند آن‌ها را بردارد. این همان چیزی است که بهش می‌گویند زباله و من هم متخصص این کار بودم. گاهی اوقات که گل‌ها هنوز کمی رنگشان را حفظ کرده بودند، دسته گلی می‌ساختم و بدون این که کاری به مسائل سنی داشته باشم آن را تقدیم حضور رزا خانم می‌کردم.

چیزی که دوست دارم این است که کسی بشوم مثل ویکتور هوگو. آقای هامیل می گوید با کلمات می شود همه کار کرد، بی آنکه کسی را به کشتن بدهیم. آقای هامیل میگوید کلمات از هر چیزی قوی تر اند. اگر عقیده مرا بخواهید، می گویم اگر جوانک ها تفنگ به دست دارند به خاطر این است که وقتی بچه بوده اند کسی بهشان محل نگذاشته؛ نه کسی آن ها را دیده و نه کسی آن ها را شناخته. بچه های اینجوری آنقدر زیادند که مردم متوجهشان نمی شوند. حتی هستند بچه هایی که مجبور می شوند از گرسنگی بمیرند تا کسی بهشان توجهی بکند.

به هرحال وقتی مرگ به آدم نزدیک می شود، آدم مهم میشود و مردم برایش احترام بیش تری قائل اند.

توی دنیا آنقدر بی توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستیم، عینا مثل تعطیلات که نمی شود هم به ییلاق رفت هم به کنار دریا. آدم مجبور است از بین بی توجهی های دنیا آن هایی را که بیشتر می پسندد انتخاب کند. آدم ها همیشه بهترین و گران ترین را انتخاب می کنند.

کتابرومن گاریمهاجرتلیلی گلستان
۳
۰
Sh3yda
Sh3yda
تا رهایی خیلی فاصله ندارم پس می‌نویسم و طرح می زنم و می رقصم تا بشکنم این حصار هارو...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید