شایگان ادیم
شایگان ادیم
خواندن ۹ دقیقه·۵ ماه پیش

1 - خلاصه‌ی کتاب Factfulness

در این سلسله مطالب قراره کتاب Factfulness رو به شکل فصل به فصل، خلاصه کنم. در مطلبی که دارید می‌خونید قراره نگاهی به فصل اول کتاب که "The Gap Instinct" هست بندازیم.

عکس جلد کتاب Factfulness
عکس جلد کتاب Factfulness
  • این فصل قراره چی بهمون یاد بده؟

در این فصل نویسنده به اولین خطای شناختی بزرگ ما در مورد جهان می‌پردازه. همونطور که از اسمش مشخصه،‌ قراره راجع به مسئله‌ی ذهنیت دوگانه‌انگارانه‌ی ما از جهان حرف بزنه. ما به طور ذاتی(و البته به دلایل غیرذاتی نیز!) خیلی وقت‌ها به اطراف‌مون خیلی صفر و یکی و یا سیاه و سفید نگاه می‌کنیم. احتمالاً با خواندن این چیزی که الان گفتم، یاد روان‌شناسی و اخلاقیات و این‌ها افتادید ولی این مسئله‌ جاهایی که حتی انتظارشو نداریم هم تاثیرشو می‌ذاره!
دسته‌بندی در حوزه‌های منطقی و علمی خیلی ابزار خوبیه چون با دونستن یک اسم، می‌تونیم مجموعه‌ی بزرگی از ویژگی‌های یک چیز رو به عنوان یک پکیج بشناسیم و همینطور پیش‌بینی‌های دقیقی راجع بهش داشته باشیم. اما! دسته‌بندی‌های کلی بعضی اوقات می‌تونن بسیار گمراه‌کننده باشن. مثال بارزش در بحث این فصل کتاب، مسئله‌ی دوگانه‌ی "کشورهای توسعه‌یافته و درحال توسعه" هست. این تقسیم‌بندی رو قطعاً همه‌مون بارها شنیدیم. تقسیم‌بندی دنیا به کشورهای بزرگ و خفنی که به اتوپیا بسیار نزدیک شده‌اند و کشورهای فقیر و ضعیفی که چیزی برای از دست دادن ندارند. ولی آیا همچین دسته‌بندی‌ای(و دسته‌بندی‌های مشابه اون) مطابق واقعیت هستند؟ آیا بین دسته‌هامون(حداقل در دسته‌بندی‌های مورد بحث نویسنده) پیوستگی وجود داره و به اصطلاح وجود Gap صرفاً یک توهمه؟

  • فصل اول - The Gap Instinct

این فصل رو Hans با یک داستان از تدریس خودش در دانشگاه در سال ۱۹۹۵ شروع می‌کنه. ابتدا از دانشجوها با توجه به جدولی که جلوشون بوده نرخ مرگ و میر کودکان در کشورهای مختلف(یعنی از هر ۱۰۰۰ کودک در هر سال، چند کودک قبل از ۵ سالگی می‌میرند) رو می‌پرسه. آمار (طبیعتاً مربوط به ۱۹۹۵) به این شکله:
عربستان: ۳۵ | مالزی: ۱۴ | برزیل: ۵۵‌ | تانزانیا: ۱۷۱
بعد توضیح می‌ده که نرخ مرگ و میر کودکان می‌تونه متر خوبی برای اندازه‌گیری وضعیت رفاهی و اجتماعی یک جامعه باشه زیرا که کودکان به شدت حساس هستند و دلایل بسیار مختلفی می‌تونه باعث مرگ‌شون بشه و اینکه برای مثال در مالزی در هر سال ۱۴ کودک قبل از ۵ سالگی می‌میرند، یعنی خانواده‌ها به کمک بقیه‌ی نهادهای کشور تونستن به سلامت ۹۸۶ کودک رو بزرگ کنند.
در نهایت از دانشجوها می‌خواد که همین نرخ رو در سال ۱۹۶۰ بررسی کنند. آمار به این شکله:
عربستان: ۲۴۲ | مالزی: ۹۵
در اینجا نویسنده برای دانشجوهاش توضیح می‌ده که با اینکه باورش سخته ولی دنیا در همین حدود ۳۰ سال در خیلی پارامترها قابل مقایسه با قبل نیست و همچنین بیان می‌کنه که مطلقاً هیچ کشوری نبوده که در این مدت در این نرخ وضعیت بدتری پیدا کرده باشه.
از اینجا وارد اصل مباحث این فصل می‌شیم:

بگذارید برای شروع، جوری که خود نویسنده بحثش رو شروع کرده رو نقل کنم:

This chapter is about the first of our ten dramatic instincts, the gap instinct. I’m talking about that irresistible temptation we have to divide all kinds of things into two distinct and often conflicting groups, with an imagined gap—a huge chasm of injustice—in between. It is about how the gap instinct creates a picture in people’s heads of a world split into two kinds of countries or two kinds of people: rich versus poor.

سپس نویسنده ادامه‌ی خاطره‌ی قبلی‌اش رو بیان می‌کنه: بعد از تایم استراحت، خلاصه‌ای از بحث رو دوباره مطرح می‌کنه و می‌گه: هنوز تعداد زیادی از مردم جهان با این مشکلاتی که شما بعضاً در رسانه می‌بینید دست و پنجه نرم می‌کنن(گرسنگی، فقر مطلق، مرگ و میر کودکان، قحطی و ...) اما روز به روز تعداد این افراد در حال کاهشه.
اینجاست که یکی از دانشجوها دستش رو بلند می‌کنه و می‌گه:‌ "آن‌ها هیچ‌وقت نمی‌تونن مثل ما زندگی کنن!" (سوئد). این سوال باعث می‌شه یک بحثی شروع می‌شه و استاد دانشجوهاش رو به چالش می‌کشه که دقیقاً ما و آن‌ها رو تعریف کنن.
آیا می‌تونن این‌ کار رو بکنن؟ بعد از چند تلاش ناموفق(با مثال نقض‌های آشکار) یکی از دانشجو‌ها دسته‌بندی رو اینطوری تعریف می‌کنه: "ما افرادی هستیم که به طور متوسط تعداد کمتری فرزند داریم و تعداد کمتری‌شون هم می‌میرن و آن‌ها افرادی‌ان که به طور متوسط تعداد بیشتری فرزند دارن و تعداد بیشتری‌شون می‌میرن!". خوبی این نوع نگاه اینه که به راحتی قابل کمی‌سازی و تصدیق با آمار هست.

اینجا خاطره تموم می‌شه و با این نمودار مواجه می‌شیم:

نمودار نرخ کودکانی که تا حداقل ۵ سالگی زنده می‌مانند بر حسب تعداد متوسط کودکان
نمودار نرخ کودکانی که تا حداقل ۵ سالگی زنده می‌مانند بر حسب تعداد متوسط کودکان

خوبه ذکر بشه که هر دایره در این نمودار(و نمودارهای آینده که به این سبک هستند) نشان‌دهنده‌ی یک کشور و اندازه‌ی دایره نشان‌گر جمعیت اون کشور هست.
همونطور که دانشجوها انتظار داشتند و می‌بینیم، واضحاً جهان رو می‌شه به دو دسته برحسب این متغیر دسته‌بندی کرد! همچنین Gap واضحی هم بین‌شون وجود داره!
ولی یک جای کار می‌لنگه! نه؟ بله! این نمودار مربوط به سال ۱۹۶۵ هست!
نمودار مشابه مطابق با آمار سال ۲۰۱۷ رو ببینیم:

نمودار نرخ کودکانی که تا حداقل ۵ سالگی زنده می‌مانند بر حسب تعداد متوسط کودکان (سال ۲۰۱۷!)
نمودار نرخ کودکانی که تا حداقل ۵ سالگی زنده می‌مانند بر حسب تعداد متوسط کودکان (سال ۲۰۱۷!)

همونطور که به راحتی دیده می‌شه، در دورانی که ما توش زندگی می‌کنیم تقریباً Gapای وجود نداره و به هیج‌وجه نمی‌شه دنیا رو به دو بخش کلی تقسیم کرد! بله، قطعاً اگر دو سر طیف رو صرفاً در نظر بگیریم، کشورهایی با نرخ تقریباً ۱۰۰٪ و کشورهایی با نرخ زیر ۹۰٪ هم پیدا می‌کنیم ولی واقعیت اینه که چون Gapای وجود نداره، اکثریت مردم جایی اون وسط‌ها زیست می‌کنند!
همچنین قابل توجه هست که در باکسی که به کشورهای به اصطلاح "در حال توسعه" اختصاص دادیم، در حال حاضر فقط اندک کشورهایی وجود دارند! دنیا داره پیشرفت می‌کنه!

The complete world makeover I’ve just shown is not unique to family size and child survival rates. The change looks very similar for pretty much any aspect of human lives. Graphs showing levels of income, or tourism, or democracy, or access to education, health care, or electricity would all tell the same story: that the world used to be divided into two but isn’t any longer. Today, most people are in the middle.

از اینجا به بعد عمیق‌تر وارد مسئله می‌شیم و بررسی می‌کنیم که این خطا چجوری به وجود میاد و باید چیکارش کنیم.
اولاً مثل همه‌ی دیگر خطاها، این خطا نیز بین همه‌ی انسان‌ها خیلی رایج هست. آمار نویسنده نشون می‌ده که از بین کسانی که کوییز اول کتاب رو دادن، فقط حدود ۷٪ شون در سوالات مربوط به این موضوع، گزینه‌ی درست رو زدن!
اولین دلیلی که باعث می‌شه خیلی از ما این خطا رو داشته باشیم اینه: ما اصولاً در تخمین تعداد افرادی که در وضعیت‌های بد Extreme زندگی می‌کنن دچار خطا هستیم. تعدادشون بسیار کمتر از تصورمونه.
دومین دلیل هم اینه: ما شرایط زندگی در کشورهای عقب افتاده رو معمولاً خیلی بدتر از جوری که هستن ارزیابی می‌کنیم.

برای اینکه تحلیل‌مون نسبت به وضعیت جهان دقیق‌تر شه، به جای فقیر و غنی کلاسیک، نویسنده مردم جهان رو به ۴ دسته بر اساس میزان درآمد روزانه‌شون تقسیم می‌کنه:

تقسیم‌بندی مردم بر اساس درآمد روزانه به ۴ گروه درآمدی
تقسیم‌بندی مردم بر اساس درآمد روزانه به ۴ گروه درآمدی

هر آدمک نماینده‌ی یک میلیارد آدم هست. اولین چیزی که می‌شه دید اینه که اکثریت مردم جهان در دو گروه وسط قرار دارند و تقریباً Gapای بین غنی و فقیر وجود نداره.
در این مرحله Hans توضیحات مفصلی در مورد هر گروه و شرایط زندگی‌شون می‌ده که از اون گذر می‌کنیم ولی این نکته قابل ذکره که ۲۰۰ سال پیش ۸۵٪ از همه‌ی مردم در سطح ۱ بودند!

نویسنده در ادامه به دلایلی که ما در تله‌ی این خطا میفتیم می‌پردازه. از کتاب بخونیم:

I think this is because human beings have a strong dramatic instinct toward binary thinking, a basic urge to divide things into two distinct groups, with nothing but an empty gap in between. We love to dichotomize. Good versus bad. Heroes versus villains. My country versus the rest. Dividing the world into two distinct sides is simple and intuitive, and also dramatic because it implies conflict, and we do it without thinking, all the time.

حالا در برابر این خطای رایج چه می‌شه کرد؟ نویسنده سه راه برای شناسایی و رفع این خطا پیشنهاد می‌ده:
۱. Comparisons of Averages
اولین موضوع اینه که ما در زندگی روزمره خیلی عادت داریم که به مقادیر میانگین اهمیت بدیم. منطقی هم هست چون معمولاً مقادیر میانگین راه کوتاه و بسیار ساده‌ای برای منتقل کردن داده‌های بزرگ و بعضاً پیچیده هستند ولی باید حواس‌مون باشه که در این نوع مقادیر توزیع داده‌ها به کل در نظر گرفته نشده است و Gapها رو بزرگ‌نمایی می‌کنه. مثال‌های بسیار جالب این مورد رو می‌تونید در نمودارهای زیر ببینید:

راست: نمودار میانگین دستمزد روزانه در آمریکا و مکزیک در طی زمان | چپ: نمودار میانگین نمره‌ی مردان و زنان در درس ریاضی در طی زمان
راست: نمودار میانگین دستمزد روزانه در آمریکا و مکزیک در طی زمان | چپ: نمودار میانگین نمره‌ی مردان و زنان در درس ریاضی در طی زمان

در نگاه اول به نظر میاد که مردان به طور کلی واقعاً در درس ریاضی بهتر از زنان عمل می‌کنن و همینطور آمریکایی‌ها به صورت کلی وضعیت درآمدی بهتری از مکزیکی‌ها دارند ولی چقدر این جملات کلی با واقعیت مطابقت دارند؟ حالا نمودار توزیع این دو رو ببینیم:

راست: توزیع دستمزد روزانه در آمریکا و مکزیک در سال ۲۰۱۶ | چپ: نمودار توزیع نمره‌ی مردان و زنان در درس ریاضی در سال ۲۰۱۶
راست: توزیع دستمزد روزانه در آمریکا و مکزیک در سال ۲۰۱۶ | چپ: نمودار توزیع نمره‌ی مردان و زنان در درس ریاضی در سال ۲۰۱۶

نتیجه واضح است! Gap واقعی‌ای وجود ندارد و اگر در نظر گرفتن مقادیر میانگین برای این دو مورد مضر هم نبوده باشد، حداقل بخش بزرگی از اطلاعات را پنهان کرده. اینجا به اهمیت میزان پخش‌شدگی داده‌ها می‌رسیم!
۲. Comparisons of Extremes
بحث بعدی این است که ما طبق عادت همیشه به جای در نظر گرفتن کل داده، مقادیر انتهایی اون رو با هم مقایسه می‌کنیم ولی در مورد کل توزیع داده نتیجه‌گیری می‌کنیم.
برزیل را در نظر بگیرید. مردم برزیل یکی از نابرابرترین مردم جهان از نظر توزیع درآمد هستند. ۱۰٪ پولدار در برزیل، ۴۱٪ درآمد کل برزیل را در اختیار دارند! ولی بگذارید نگاهی به آمارها بیندازیم:

درصد درآمد ۱۰٪ پولدار در برزیل از کل در طی زمان
درصد درآمد ۱۰٪ پولدار در برزیل از کل در طی زمان

اولاً برزیل به طرز واضحی در این شاخص از حدود ۳۰ سال پیش در حال پیشرفت هست!
دوماً:

توزیع درآمد در برزیل در سال ۲۰۱۶
توزیع درآمد در برزیل در سال ۲۰۱۶

همانطور که دیده می‌شود، حتی در یکی از نابرابرترین کشورهای جهان از نظر اقتصادی، اکثریت مردم از سطح ۱ درآمدی خارج شده‌اند و اکثریت در میانه و سطح ۳ هستند!
۳. The View from Up Here
اینجا نویسنده بحث می‌کنه که هر شخص با توجه به سطح درآمدی‌ خانواده‌اش، احتمالاً خیلی بی‌اطلاع از وضعیت زندگی بقیه‌ی سطح‌های درآمدی هست و خیلی جاها ممکنه وضعیت رو در سطح‌های دیگه بسیار بدتر و یا بهتر در نظر بگیره. بنابراین خوبه که در مورد سطح‌های دیگه با استفاده از آمارهای موثق و درست نتیجه‌گیری کنیم و از استدلال‌های دلی پرهیز کنیم!

در نهایت هم مثل فصل‌های دیگه، خلاصه‌ای یک صفحه‌ای از کل فصل رو داریم که دیگه عکسش رو براتون می‌ذارم:

خلاصه‌ای از فصل
خلاصه‌ای از فصل


مرسی که تا اینجا خوندید. امیدوارم که مفید بوده باشه. اگه نظری داشتید حتماً بگید!


کتابخلاصه کتابآمار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید