در این سلسله مطالب قراره کتاب Factfulness رو به شکل فصل به فصل، خلاصه کنم. در مطلبی که دارید میخونید قراره نگاهی به فصل سوم کتاب که "The Straight Line Instinct" هست بندازیم.
این فصل مانند فصلهای دیگه، روایت یکی دیگر از تمایلات مغز انسانه که میتونه باعث خطا در بینش ما بشه. مغز انسان رو در انتزاعیترین حالت خودش میتونیم به شکل یک ماشین دریافت، تفسیر، پیشبینی و در نهایت عمل در برابر دنیای بیرونی خودش بدونیم که هدف نهایی این ماشین بقای ژنها هست. در اثر میلیونها سال تکامل، مغز انسان هم مثل هر سامانهی زیستی دیگهای که دورمون میبینیم یاد گرفته که چطور میتونه بیشترین (و مفیدترین) اطلاعات رو از دریای اطلاعات اطرافش دریافت و درک کنه و نسبت بهشون اقدام بهینه رو انجام بده.
این قدرت بهینهسازی بینظیر اما با خودش ضعفهایی رو برای درک ما به ارمغان آورده. ما به طور ناخودآگاه وقتی یک پدیدهی متغیر رو مشاهده میکنیم، سادهترین و اولین پیشبینیای که مغز ما برای آیندهی احتمالی اون پدیده میکنه، ادامه پیدا کردن همون روند، دقیقاً با همان نرخ تغییرات است. ترجمهی این حرف نظری به طور خلاصه این است که ما در اولین نگاه، معمولاً نرخ تغییرات پدیدهها رو خطی پیشبینی میکنیم. اصلاً خوب است بپرسیم دیگر چه نوع روندهایی وجود دارند؟!
این تمایل به خطینگری(!) شاید در وهلهی اول آنچنان تاثیرگذار به نظر نیاید ولی همانطور که خواهیم دید، تاثیر ژرفی در نگاه ما به دنیای اطرافمان و قضاوت ما از آن دارد!
این فصل با روایت اتفاقی که برای خود Hans در سال ۲۰۱۴ افتاده شروع میشه. در اون سال، زمزمههایی از شیوع یک بیماری جدید(ابولا) در کشورهای غرب آفریقا شروع به قوت گرفتن کرد و خیلی زود هم سازمان بهداشت جهانی و بقیهی نهادهای بینالمللی وارد عمل شدند. این خاطره، به طور خاص، مربوط به شیوع این بیماری در کشور لیبریا است. در اون زمان، نویسنده چندین هفته بعد از شروع شیوع این بیماری در لیبریا، در حال بررسی آمار هفتگی مبتلایان جدید (منتشر شده توسط سازمان بهداشت جهانی) بوده که یکدفعه ترس سراسر وجودش رو فرا میگیره. مسئله این بوده که برخلاف دید اولیهای که نویسنده به روند رشد تعداد بیماران ابولا در لیبریا داشته، ناگهان متوجه میشه که تعداد بیماران نه به شکل خطی بلکه به شکل نمایی در حال افزایش بوده که نشان از شیوع و واگیردار بودن زیاد بیماری بوده. این موضوع مسئله رو ترسناکتر و حل مسئله رو بسیار اضطراریتر میکنه. چرا؟ چون حتی تعلل ۳ هفتهای تاثیری ۸ برابر روی آمار خواهد داشت! این نشون میده که توانایی شناسایی روند صحیح چقدر میتونه در اقدام موثر اثرگذار باشه. بعد این موضوع هم به عنوان متخصص بیماریهای واگیردار، Hans روانهی لیبریا میشه.
اولین مسئلهای که کتاب در این فصل بهش میپردازه مسئلهی جمعیت انسانها است. در کتاب اشاره شده که همهی ما، مخصوصاً در سالهای اخیر، عبارت "Sustainability" رو زیاد شنیدیم. یک موضوعی که به شدت با این مسئلهی رشد و توسعهی پایدار گره خورده و در ادبیاتِ حول این موضوع خیلی دیده میشه، دقیقاً موضوع "Overpopulation" (رشد بیرویهی و بیش از حد جمعیت) هست. به قول نویسنده:
We have now arrived at the third instinct—the straight line instinct—and the third and last mega misconception: the false idea that the world population is just increasing. Please pay attention to the word just, which I’ve made italic and underlined for a purpose. This word is the misconception.
قضیه اینه که در اینکه در حال حاضر جمعیت در حال رشده شکی نیست ولی روند رشد جمعیت خطی نیست! یعنی اینکه در حال حاضر جمعیت در حال افزایشه دلیل نمیشه که همیشه به همین شکل در حال افزایش خواهد بود و ما کران بالایی برای جمعیت نخواهیم داشت! اتفاقاً پیشبینیهای آماری و علمی سازمانهای جهانی معتبر کلاً چیز دیگهای رو پیشبینی میکنن.
برای اشاره به اینکه در این مورد خاص چقدر دید آدمها غلطه، نویسنده باز هم به یک پرسشی که از عدهای پرسیده اشاره میکنه:
سوال این بوده: کدام منحنی نشانگر پیشبینی سازمان ملل از جمعیت کودکان تا سال ۲۱۰۰ هست؟ طبق معمول اکثریت مردم کاملاً اشتباه جواب دادهاند و جواب درست C هست. جمعیت کودکان تا سال ۲۱۰۰ تغییر فاحشی نخواهد داشت!
پس اگر روند به این شکله، این تصور ما از وضعیت وحشتناک جمعیتی از کجا اومده؟ به نمودار پایین دقت کنید:
این نمودار به خوبی نشون میده که این تصور احتمالاً از کجا اومده. اگه خیلی بلندمدت به روند جمعیتی انسانها نگاه کنیم، فقط یک واقعیت را میبینیم. انسانها در سالهای اخیر در حال منفجر شدن هستند! دلایل بسیار زیادی برای رشد بسیار زیاد جمعیتی انسان در ۲۰۰ سال اخیر وجود داره که خودتون احتمالاً از خیلیاش با خبرید. انقلاب صنعتی، وضعیت بهتر بهداشت عمومی، سواد عمومی، رشد پزشکی و ...
اما فارغ از دلایل مذکور و روند بلندمدت، آیا پس این برداشت درسته که این روند به ظاهر وحشتناک، بدون کنترل ادامه خواهد داشت؟
در اینجا نویسنده از ما میخواد به این تیکه از دوران اخیر از نمودار قبل دقت کنیم. آیا واقعاً تمایل نداریم که پیشبینیای که برای ادامهی این نمودار داریم به شکل خط راست مشخص شده در تصویر باشد؟ این یک تمایل ذاتی و سادهکننده در همهی ماست! ولی واقعیت چیست؟
قبل از تحلیل واقعیت، Hans یک مثال ملموس میزنه. رشد قد یک کودک بسیار زیاده. اگر ما این تمایلمون به پیشبینی سادهانگارانه رو روی یک کودک در نظر بگیریم و رشدش رو خطی فرض کنیم، باید انتظار داشته باشیم که قد کودک در ۵ سالگی مثلاً به چیزی حدود ۲ متر برسد! ولی آیا این اتفاق میفتد؟ پس چرا ما در کودک به این شکل پیشبینی نمیکنیم؟ دلیلش این است که ما در زندگی روزمره، بارها روند رشد کودکان را در اطراف خود دیدهایم و به موضوع آشنا هستیم. در مورد روند رشد جمعیت بشریت اما آیا آشنایی روزمره داریم؟
در نهایت بالاخره نویسنده پیشبینی واقعی سازمان ملل از روند جمعیتی انسان رو قرار میده. همونطور که مشاهده میکنیم، شاید وضعیت آنقدر که فکر میکردیم هم وحشتناک نبوده است! نرخ رشد به طور واضحی در حال کند شدن است و به زودی در حدود سال ۲۱۰۰ به تعادل نسبی خواهد رسید.
اینجا قطعاً سوال پیش میاد که چرا؟! این پیشبینی از کجا اومده و دلیل افزایش جمعیت فعلی و تعادل اون در آینده چیه؟
جواب این سوال در این بخش از کتاب به طور مفصل و با جزئیات بحث شده و توصیه میکنم که به کتاب مراجعه کنید ولی به طور خلاصه، جواب در چند نمودار پایین خلاصه شده:
به طور خلاصه، دلیل اصلی رشد جمعیت فعلی، افزایش تعداد بزرگسالان است. نمودار اول این موضوع را تایید میکند. اما چرا؟ دلیلش رو میتونیم در نمودار دوم ببینیم. نرخ باروری زنان در سالهای اخیر تقریباً نصف شده! دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارن ولی به طور کلی، انسانها در هر خانواده کمتر در حال زاده شدن هستند و از طرفی روند مرگ و میر هم صرفاً چندین سال به عقبتر شیفت خورده است. پس روند رشد جمعیت ادامه پیدا خواهد کرد تا جایی که به تعادل بین مرگ و میر و تولد برسیم.
در نهایت هم میتونید به طور شماتیک این موضوع رو در نمودار آخر ببینید. در گذشته کودکان زیادی متولد میشدند ولی تعداد زیادیشون هم میمردند. از حدود ۱۰۰ سال پیش، روند مرگ و میر کودکان کند و تا حد خوبی متوقف شد و در نتیجه روند قبلی از تعادل خارج شد و رشد جمعیتی بسیار زیاد شد. اما حالا بدلیل کم شدن دوبارهی کودکان متولد شده، به زودی دوباره به تعادل خواهیم برگشت.
در نهایت هم در این بخش، نویسنده اشارهای میکنه به فضای فعلی رسانه که وضعیت تعداد کودکان در کشورهای فقیر رو به تصویر میکشه و بولد میکنه و پشت سرش استدلال میکنه که ما باید کاری بکنیم تا این روند متوقف شه و مثلاً شاید راهش این باشه که نباید کودکان خانوادههای فقیر رو از مرگ و بیماری نجات داد تا جمعیت متعادل بشه! در حالی که به نظر نویسنده این استدلال به کل غلطه. دلیل زیاد بودن جمعیت خانوادهها در کشورهای ضعیف و فقیر از نظر ثروت، اتفاقاً دقیقاً اینه که کودکان هنوز نرخ مرگ و میر بالایی دارند و خانوادهها نیاز دارند که با کمک کودکانشان و کار کردنشون زنده بمونند، بنابراین مجبورند تعداد بچهی زیادی داشته باشند.
بنابراین اتفاقاً با کمک به نرخ مرگ و میر کمتر کودکان و همچنین ارتقا وضعیت بهداشت، سواد و ثروت در این نوع خانوادهها، آنها خود به خود به سمت کودکان کمتر حرکت میکنند.
در آخر این فصل، Hans مانند فصلهای دیگه، اشارهای میکنه به اینکه از نظرش، چطور میتونیم بر این تمایلمون به خطیانگاری غلبه کنیم. دو تا راه معرفی میکنه:
۲. به این دقت داشته باشیم که در نمودارهای کشیده شده، ما فقط داریم بازهی کوچکی از اطلاعات رو مشاهده میکنیم. شاید عاقلانه نباشه که از روی این دیتای کم، سعی کنیم گذشته رو با همین روند حدس بزنیم و یا آینده رو پیشبینی کنیم.
در نهایت هم مثل فصلهای دیگه، خلاصهای یک صفحهای از کل فصل رو داریم که عکسش رو براتون میذارم:
مرسی که تا اینجا خوندید. امیدوارم که مفید بوده باشه. اگه نظری داشتید حتماً بگید!