ویرگول
ورودثبت نام
شاداب خداجو
شاداب خداجونویسنده
شاداب خداجو
شاداب خداجو
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

متروکه


بچه گربه ای که در ناودان آن سر حیاط همراه یخ کش آمده، دو ماه است که مدام دارد کش می آید. "دو ماه است انقدر درد میکشد که مثل مار به خودش میپیچد و مثل گرگ زوزه میکشد" دیگر حالش نیست که بگویی یکی بیاید بندازدش پایین.." هر که میشنود دلش آب میشود. حتی خانم پلو که با همه فرق میکند و کوچکترین بی سروسانی عذابش میدهد، برای گربه شیر میبرد. حتی دو شب پیش پتویی که روی صندلی چوبی اش بود را روی گربه انداخت."

هیچکس حال روشن کردن بخاری ها را ندارد. "همه به سرما عادت کرده اند. انگار روحشان هم یخ زده"

آجرهای هفت و هشت بالای دیوارها یکی یکی می افتند. " شک میکنی دیوار باشد یا خانه ی شنی که بچه ها کنار ساحل میسازند" انگار که ساختمان سرما خورده باشد. " گاهی مثل یک مرد بلند عطسه میکند"کسی جارو نمی زند، مهمان نمی آید. " اگر خانم پلو نبود، این خانه مدت ها پیش فرو میریخت"

اتاق ها بی اثاثیه بزرگ جلوه می کنند" مثل عکس های سه بعدی که عمق جراحت را داد میکشند"

انعکاس صدای پای آدم بر مغز چکش می زند." خانم پلو به ناله گربه عادت کرده و آدم ها را قاتل میبیند"


صدای نفس لمبر می خورد. " حکایت موج و صخره را میگویندد وقتی با هر بار رفتن، محکم تر گرمم همم آغوشی میشوند"

حتی دیگر جرات سرفه کردن هم نداری، انگار در مغز خودت می پیچد و می پیچاندت. "ترس مثل آفت ریشه دوانده و سکوت تنها بازمانده این نبرد سخت است"

فقط از آن همه هیاهو و همهمه، کلاغ های کاج مانده اند که چاق تر و پیرتر روی شاخه ها جا به جا می شوند و با صدای دریده شان می گویند: برف، برف... "برف هم که می آید سکوت روی تن پوش سفید مینشید و صدای پاها مثل پاندول ساعت چوبی بلند تر، رفت و آمد ها را میشمارد"

۱
۱
شاداب خداجو
شاداب خداجو
نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید