از ماشین پیاده میشم و منتظر همسرم میمونم که اونم پیاده بشه بریم، کمی دورتر ایستادم. ماشینی وایمیسه به بوق زدن و علاقه نشون میده از خیابان فرعی منو به مقصدم برسونه! تپش قلب میگیرم، به این صحنه عادت دارم، اما تا حالا تو این موقعیت نبودم... به ماشینمون نزدیکتر میشم تا ببینه کسی توی ماشین هست. میدونه ولی براش اهمیتی نداره. ادامه میده و تنها وقتی دست برمیداره که میبینه کسی از توی ماشین سرشو بیرون میاره و بهش چشمغرّه میره... منتظرم هرآن بشنوم چرا این لباس رو پوشیدم؟ چرا اینجا وایسادم؟ چرا از ماشین پیاده شدم؟ چرا از خونه بیرون میزنم؟ چرا زنم؟... اما کسی با من کاری نداره...
چند روز بعد با دوتا دختر دیگه از مراسم ختم خارج میشیم و منتظر ماشین هستیم. تیپمون کاملا مشکی و بدون آرایش و بی انرژی... ماشینی کنارمون پارک میکنه و راننده علنن قصد داره درباره قیمت صحبت کنه!!! اینبار آرومترم. میرم میزنم رو شونه بابام که با کمی فاصله از ما ایستاده بود، میگم گویا اون آقا با شما کار داره. سرش رو برمیگردونه و میگه: بله آقا؟
راننده دستهاش توی هم گره میخوره و نمیدونه اول فرمان رو چهل و پنج درجه بچرخونه یا دنده رو بزنه تا زودتر از پارک خارج بشه و بره...
*اینه که همیشه میگم مردها میتونن به ما خانمها آرامش بدن. نگید تغییر فرهنگ سخته، نگید تو جامعه پر از این آدماس و ما که آگاه هستیم انقدر کوچیکیم که تاثیرگذار نیستیم. ما خانمها در این شرایط فقط یک نگاه درست میخوایم. فقط این که اگر از طرف کسی داره بهمون آسیب میرسه هم از اون نترسیم هم از بقیه. بدونیم یه سری ادم هستن که درکمون میکنن. حواسشون به ما هست.
در دو خاطره بالا به خوبی درک میکنید که فقط با نگاهتون میتونید به خانمها کمک کنید. فقط یک نگاه. فقط فرد آزارگر بدونه وقتی داره آسیب میزنه جامعه ازش حمایت نمیکنه و زن تنها نیست. فقط یک زن بدونه اگر کسی داره بهش آزار میرسونه اون مقصر نیست... فقط کافیه وقتی زنی از آزار شکایت کردی نگیم: معلومه دیگه، وقتی تو اینجور اونم اونجور...