شادی ثروت
شادی ثروت
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

بدون پایان خوش

دارم کتاب «دختری که رهایش کردی» مویز رو میخونم. وسطای داستان دوتا شخصیت خوب داستان با هم به مشکل برخوردن و اینا... تو هر کتاب دیگه ای باشه این وقت ها به نظرم به بی ارزش ترین جاهای داستان میرسیم، چون میدونم خوندن این بخش هیچ فایده ای نداره وقتی آخرش قراره این دوتا دوباره با هم دوست بشن و بوجی موجی و نادم و سو تفاهم ها برطرف بشه و اینا...

اما الان باز راحت ترم در خوندن، چون تجربه کتاب قبلی ای که از این نویسنده خوندم نشون داد اینطوری ها هم نیست و میتونه خیلی راحت یکی از شخصیت های اصلی رو در آخر زنده نذاره و یه عشق به سرانجام نرسه. راستش اینطوری بیشتر میپسندم. نه این که مشکل داشته باشم با اتفاق های خوب و عشق های به سرانجام ریسده بود، برطرف شدن مشکلات آدم ها و در نهایت پایان شاد!

حقیقت اینه که در دنیای واقعی اینطوری نیست. در دنیای واقعی ما فرصت نداریم سو تفاهم ها رو رفع کنیم، خیلی اوقات فرصت نداریم عذرخواهی هامون پذیرفته بشه. در این دنیا اگر عشقی رو از دست دادی، از دست دادی. اگر مسافرت سوار قطار شد و رفت، واقعا رفته... فقط تو قصه هاست که تو در ایستگاه به تماشای قطار رفته می ایستی و میبینی مسافرت اون سمت ایستتگاه داره تماشات میکنه و نرفته...

پس ترجیح میدم داستانی بخونم که با این دنیا تطابق بیشتری داشته باشه. که باید حواسمون جمع باشه، که پیش از وقوع حادثه چشم باز کنیم. که فرصت بدیم به آدم ها برای رفع سو تفاهم ها و غیره. که باید حواسمون جمع باشه، که پیش از وقوع حادثه چشم باز کنیم. که فرصت بدیم به آدم ها برای رفع سو تفاهم ها و غیره. که یادم بیاره فرصت ها کمه، شاید گاهی اوقات از جبران باز بمونیم.

کتابجوجومویزدختری که دوستش داشتیفکرهام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید