پرده اول:
میرم سیبزمینی بخرم که میبینم میوهفروشی سر کوچه چه میوههای خوبی داره. تعجب میکنم چطور تا حالا بهش دقت نکرده بودم. میگم برام گیلاس بکشه و انقدرررر با دقت و با سلیقه این کار رو میکنه که میگم حالا که اینطوری شد شلیل هم بده. میوهفروش بادی به غبغب میاندازه و میگه بله همه میوههامون خوبه، آخه میدونید ما چند روزه اومدیم اینجا. تازه میفهمم دلیل این خوبیها رو. مثل همیشه اول کارشون هست. آقایی یه بوته گوجه رو میذاره روی ترازویی که منم در صفش هستم. انقدر گوجهها قشنگ هستن که با جو حاصل از تماشای فوتبال میگم "چه گوووجههای قشنگی" و میرم سمتشون. انقدر با علاقه نگاهشون میکنم و چشمام برق میزنه که فروشنده اصرار میکنه همونجا یکی بخورم. اما من یک بوته میخرم.
پرده دوم:
برای بار دوم مراجعه میکنم و به فروشنده میگم چون میوههای خوبی بهم داده بوده دوباره بهش سر زدم. منو یادش میاد و میپره باز هم خوبها رو سوا کنه. خانمی تپلو و بامزه، با قدی کوتاه و چادر مشکی آلو قیمت میکنه. فروشنده شش هزار تومان قیمت میده. زن دستی به چندتاشون میزنه و میگه گرون میدی، تازه اینا نرم هست. فروشنده میگه خانم اگر سفت باشه هم میای فشارشون میدی و میگی اینا که سفت هست... و تمرکزش روی سفارشهای منه. اما همزمان با خانم کنار میاد که باهاش پنجهزار تومان حساب کنه. وقتی منم تصمیم به خرید آلو میگیرم میگه پس با منم پنج هزار تومان حساب میکنه و برای من یک کیلو آلو میکشه. خانم تردیدی میکنه و میگه آلوهای اون خانم چقدر بهتره... من فرقی توش نمیبینم، تنها فرق اینه که خانم تپل بامزه خودش با سلیقه خودش گفت از کدام طرف براش بریزن. حساب و کتاب میکنم و موقع خروج میشنوم که میوهفروش داره حساب خانم رو میگه: بفرما اینم شش هزار تومان. در حال خروج هستم که برمیگردم و با چشمای قلنبه شده فروشنده رو نگاه میکنم. تردید میکنه و مشتی آلو از کیسه برمیداره و در حالی که از گوشه چشم منو میپاد میگه: اینم پنج هزار تومان!
پرده سوم:
از اونجا که مسوولیت خرید مدت کوتاهی با من هست مثل همیشه به میوهفروشی سر میزنم. شاگرد جدید آورده. موقع سفارشم شاگرد دقت نمیکنه خرابها تو کیسهم نیاد. یک کیلو رو دو کیلو میکشه و در آخر دوتا انبه هم میذاره روی خریدهام که مجبور میشم باهاش بحث کنم حق نداره. خیلی جدی به فروشنده میگم باید همون میزانی که من میخوام سفارشهام رو بکشه. میگه خانم چه فرقی داره هرروز میایی یک کیلو میبری خب اینو داشته باش. آخرسر میگم حیف شد داشتم مشتری اینجا میشدم، پس... نمیذاره ادامه بدم و سریع به شاگرد دستور میده همونقدر که من میخوام سفارشهام کنار گذاشته بشه.
موقع حساب و کتاب کردن کارت مغازه رو بهم میده و اعلام میکنه ارسال سفارش رایگان دارم. خوشحال میشم و میگم به شرطی که سفارش درست بفرستید. نه این که یه بار برامون بفرستید و یکبار بیاییم پس بدیم. بهم تضمین میده اینطور نمیشه و تاکید میکنه: شما زنگ زدی خودت رو معرفی کن، من خودم خوبهاش رو جدا میکنم برات. من آدم معرفی کردن نیستم و اصلا عادت به این کار ندارم. با خودم میگم یعنی از پشت تلفن چطوری باید آشنایی بدم؟ اسمم رو بگم که نمیدونه، باید بگم من همونم که ازتون خرید میکنم و شما بهم میگید خانم مهندس؟ یا من همونم که یک کیلو گیلاس خریدم و گفتم همونقدر که من میگم بکش؟ یا چی؟ بهش میگم نخیر من خودم رو معرفی نمیکنم تا شما برای همه مشتریهاتون جنس خوب بفرستید، چه فرقی میکنه خریدار چه کسی هست! میگه نه منظورم اینه شما میگی یک کیلو همین یک کیلو باید باشه. چون ما برای همه همینطوری میریزیم! با تعجب بسیار میگم این چه رفتار زشتیه آقا؟ هرکس خودش نیاز خودش رو میشناسه. بعد هم شاید کسی پول نداشته باشه و روش نشه بگه اندازه بکشید، چرا مردم رو اذیت میکنید؟ میخنده و من میدونم از مغازه خارج بشم نفر بعدی باید به جای یک کیلو سفارشش دو کیلو جنس تحویل بگیره ......