شده فیلمی ببینی و بدانی اینیکی هرگز از ذهنت پاک نخواهد شد؟ برای من «کودکی ایوان» یکی از همینهاست.
موضوع فیلم جنگ جهانی و یک سری عملیات جاسوسی است و ایوان؛ پسربچهای که تمام خانوادهش را در جنگ از دست داده و حالا به جنگ رفته است تا انتقام جان عزیزانش را بگیرد.
به دید من، پشت این داستان جنگی، خوابهای کوتاه ایوان راوی داستان مهمی هستند. خواب نوازش مادرش، خواب گشتوگذار با خواهر کوچکش،خواب دویدن در طبیعت و در کل، خوابهای «کودکی».
کودکیای که در زندگی معمولی باید شبیه خوابهایش میبود؛ پرنور، امن، آرام و مملو از عشق؛ اما حالا این کودکی معمولی را جز در رویا ندارد.
مدتی است گاه و بیگاه یاد این فیلم میافتم. یاد کودکی نزیستۀ ایوان. به جوانیام فکر میکنم. جوانیای که هیچ شبیه جوانی نیست. دویدن و دویدن و دویدن است میان تیرهایی که روان و جان و مال و هدفهایم را نشانه گرفتهاند.
به لحظاتی فکر میکنم که باید آنها را میزیستم؛ اما دویدم و جا ماندند.
به چیزهایی فکر میکنم که به خاطرشان میدوم؛ اما دورتر میشوند.
این زندگی اگر فیلم بود، اسمش را «جوانی ما» میگذاشتم.