شرح کوتاهی از کتاب:
کتاب درمورد ملکه ی سرزمین قلب هاست، قبل از اینکه ملکه بشه و داستان این که چیشد که سنگدل شد.
داستان درمورد دختر اشراف زاده ای به اسم کاترینه که یک روز، مردی رو در خواب میبینه که انگار چیزی ازش دزدیده، چیزی که کاترین نمیدونست اون چیه ولی میخواد از اون پسر پسش بگیره تا اینکه همون شب داخل مهمونی سلطنتی پادشاه، برای اولین بار در واقعیت اون پسر داخل رویاهاش رو میبینه، و اون پسر، دلقک جدید دربار پادشاه سرزمین دلهاست...
پادشاه که خیلی وقته از کاترین خوشش میومده میاد بدون اطلاع اون داخل همون مهمونی، کاترین رو به عنوان ملکه ی خودش اعلام کنه اما کاترین دوست داره مثل آدمای معمولی، برای خودش شیرینی پزی باز کنه. کاترین که متوجه خواستگاری پادشاه میشه با چشایر، گربه ی معروفی که هممون میشناسیمش، نقشه ی شلوغ کردن مهمونی و فرار از اون رو میکشه، کاترین فرار میکنه اما بعد متوجه میشه همون شب بعد از فرار اون از مهمونی، حیوونی که فقط داخل افسانه ها بوده و هیچ وقت هیچکس فکرشم نمیکرده که حقیقی باشه سر و کلش توی مهمونی پیدا میشه، جبرواک...
حالا از طرفی سرزمین دلها با جبرواک طرفه و از طرف دیگه، کاترین دنبال راه حلی که شیرینی پزی خودش رو باز کنه و از دست پادشاه خلاص بشه و از طرف دیگه، دلقکی که رفته رفته داره کاترین رو عاشق میکنه....
نظر خودم درمورد داستان:
داستان اولش کند پیش میره اما بعد جالب میشه و آدم رو جذب خودش میکنه. برای من تقرییا از صفحه ی ۲۷۰ شروع شد جذابیتش...
و انتهاش همونجور که طبیعتا از اسم و نتیجه ی داستان که هممون میدونیم بر میاد، غم انگیزه.
امتیاز خودم:
۳.۶ از ۵