داستان درمورد یه پسر جوون تنها در سن پترزبورگ روسیه هست. بدون اینکه به کار کسی کار داشته باشه در انزوا داره زندگیشو میکنه تا اینکه روزی، با یه دختری آشنا میشه یا بهتره بگیم، اون رو از دست چندتا مست نجات میده و همین باعث آشنایی اونها با هم میشه و میشینن داستان زندگی همدیگه رو برای هم تعریف میکنن و دختر از عشقی میگه که چندین ساله منتظرشه و پیداش نمیشه
نظر خودم:
به شخصه با پسر جوون ارتباط برقرار کردم. داستان غم انگیزیه که شما مخصوصا اگر آدم تنهایی باشید میتونید کاملا باهاش ارتباط بگیرید. داستان هم کوتاهه خیلی طولانی نیست و همین باعث میشه خیلی حوصله سر بر و خسته کننده نباشه (برعکس چیزی که از خلاصه ی داستان برمیاد)
امتیاز خودم:
۴ از ۵