(bit.ly/2pWTZro)
انتهای سال هزاروسیصدونودوچهار (1394) بود.
جوانی حدوداً سیوچندساله به نام احمدرضا در تهران زندگی میکرد.
پدرش دچار بیماری سختی شده بود که اوراعملاً زمینگیر و خانهنشین کرده بود.مراقبت
و نگهداری از پدر هم بر عهدهی احمدرضا قرارگرفته بود.
احمدرضا به توصیهی دوستان بسیار صمیمی و مورد اعتمادش تصمیم گرفت وارد سرمایه
گذاری در بورس شود.البته خودش هیچ شناخت و تجربهای از بورس و سرمایهگذاری
در آن نداشت.
برای این کار در قبال وثیقه قرار دادن ملک پدری ،وامی به میزان یک میلیارد تومان گرفت
با این شرایط که در پایان سال بعدی و در سررسید وام ، اصل و سود وام را یکجا پرداخت کند.
با این حساب احمدرضا باید پایان سال 1395،یکجا مبلغ یک میلیاردو سیصد میلیون تومان
به بانک میپرداخت.به عبارتی اقساط ماهیانه ، 25 میلیون تومان میشد ولی او یکجا در
پایان دوره ،اصل و سود را پرداخت میکرد.
به او سهام شرکتی معرفی شد و گفته شد این شرکت بهزودی جهش قیمتی قابلملاحظه
ای خواهد داشت .جهش صدو پنجاهدرصدی آن در چند ماه آینده قطعی است و سودهای
چهارصد و پانصد درصدی هم چندان دور از دسترس نیست.
احمدرضا هم با تمام یک میلیارد تومان ، فقط سهم آن شرکتی که دوستانش گفته بودند
خریدو با خیالی راحت به مراقبت از پدر بیمارش مشغول شد.
زمان میگذشت و در ذهن احمدرضا دومیلیاردو پانصدمیلیون تومان رژه میرفت که
با فروش سهام ،به دست می آوردو با پرداخت یک میلیادوسیصد میلیون (اصل و سود وام
بانکی) عملاً یک میلیارد و دویست میلیون تومان برایش میماند . با این تصور قند توی دلش
آب میشد!
قیمت سهام دریکی دو ماه اول آرامآرام رشد کرد و به افزایش قیمتی بیش از پنجاه
درصد رسیدیک میلیارد احمدرضا در حدود دو ماه شده بود یک میلیارد و پانصد میلیون تومان
احمدرضا اینجا باید تصمیم میگرفت ،با فروش سهام به قیمت یک میلیارد و پانصد
میلیون تومان میتوانست 50 میلیون تومان سود بانک را پرداخت کند و 450 میلیون
تومان همسود برای خودش میماند ولی او خود را برای یک میلیارد و دویست میلیون سود
آماده کرده بود نه 450 میلیون تومان بنابراین تصمیم گرفت با سهم بماند و تازه نشانههای
درستی نظر دوستانش را هم عملاً به چشم میدید.
احمدرضا با سهم ماند.
در ادامه با توجه به اینکه نوسان در ذات بازارهای مالی هست وافت و خیز دارد ، برخی
روزها قیمت بالا میرفت برخی روزها قیمتها پایین میامد و برخی روزها تقریباً بیتغییر
بود زمانی که قیمت با کاهش مواجه میشد ،دوستانش میگفتند که نگران نباش:
این سهم ارزندهترین سهم بورس ایران است.
توپ تکانش نخواهد داد.
بنیادیاش عالی است.
آیندهاش درخشان نه بلکه فوق درخشان است.
خرید این سهم گل طلایی ما محسوب میشود.
و از این حرفهای امیدوارکننده و
اینکه میبینی قیمت سهم را پایین میآورند دلیلش این است که دارندگان سهم را
بترسانند و سهم را مفت از دستان آنها خارج کنند
و خودشان سوار سهم شوند و بعد
یکدفعه میزنند زیر سهم و سهم را میبرند اونجایی که باید باشد.
احمدرضا با این استدلال دوستانش و سخنانِ امیدوارانهی آنان و در پیش بودن آیندهی
درخشان برای سهم و همچنین موقتی بودن روزهای افت قیمتی سهم ، ضربان قلبش که
بالا رفته بود به حالت عادی برمیگشت و دوباره به یک میلیارد و دویست میلیون تومان
سودش و شیرینی لحظات بعد از کسب آن فکر میکرد.
روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و او به امید برگشت قیمت سهم به انتظار نشسته
بود و صرفاً نظارهگر بود. از طرفی کمکم لحظهی سررسید وام بانکی هم داشت نزدیک و
نزدیکتر میشد.
تا اینکه یک روز چشمباز کرد و دید انتهای سال 1395 شده و سررسید وامش هم
فرارسیده است.قیمت سهام هم تقریباً همان قیمت خرید است درواقع بعد از یک سال
کشوقوس یک میلیاردش همان یک میلیارد است.ولی او باید یک میلیارد و سیصد
میلیون پرداخت میکرد.
وقتی به خودش آمد دید که عملاً سیصد میلیون بدهکار شده ، پدر پیرو مریضی که ادامه معالجهاش عملاً غیرممکن شده و روحیهاش متلاشی
شرایط بسیار سخت ، نفسگیر و کمرشکن شده بود بهگونهای که هرکسی تاب
توان آن را نداشت.غوغای عجیبی در مغز احمدرضا به وجود آمده بود.
احمدرضا در باتلاقی گرفتارشده بود که هرچه دستوپا میزد بیشتر فرومیرفت.
هیچ راه خروجی به نظر نمیرسید.
انگار او هرلحظه شتابان به ته دره نزدیک و نزدیکتر میشد.
عملاً زندگیاش دچار بحران واقعی شده بود.
چه فکر میکرد و چه شد
نهتنها از یک میلیارد و دویست میلیون تومان سود خبری نبود
بلکه
سیصد میلیون تومان هم ضرر باید پرداخت میکرد.
ازآنجاکه احمدرضا هیچ پولی نداشت ،خانهای که درگرو بانک بود باید به مزایده گذاشته میشد.
او به گذشته که نگاه میکرد از اینکه در دو ماه اول با چهارصد و پنجاه میلیون تومان سود
میتوانست خارج شود ولی وسوسه سود یک میلیاردودویست میلیونی اورابه این زیان
سیصد میلیون تومانی رسانده بود (تازه آنهم بعد از یک سال) بهشدت عصبانی ،کلافه و
پشیمان میشد.
نمیدانست چه کسی را شماتت کند
خودش را؟
دوستان صمیمیاش را؟
بورس را؟
روزگار را؟
افسوس که این کار بیفایدهترین کار ممکن بود.آدم فکر میکند همیشه حوادث آنسو
ترو برای دیگران رُخ میدهد.
او دربد مخمصهای گرفتارشده بود.
هیچ روزنهی امیدی عملاً وجود نداشت .
از آن دوستان صمیمی و وفادار! هم دیگر خبری نبود.
دنیا چهرهی بیرحم و خشن خود را به او نشان داده بود.دچار خستگی فکری شدیدی شده بود.
از خدا میخواست که همی این اتفاقات خوابوخیال باشد ولی افسوس که واقعی واقعی
بودند.روزی که باید برای تعیین تکلیف نهایی رهسپار بانک میشد،
احمدرضا نزد پدرش رفت
چشمانش که به پدرش افتاد یکدفعه همهچیزش و ارادهاش خورد شد
و فروریخت انگار بند دلش بریده شد و پاهایش شل شد
زانوانش تاب تحمل بدنش را نداشتند
گویی دنیا روی سرش آوار شد
دست در گردن پدر بیمارش انداخت و سر روی شانههایش گذاشت
بهشدت شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن ، با تمام وجودش گریه میکرد و چنان اشک میریخت
انگار جانش ذوب میشد و از چشمانش خارج میشد
ولی
چه فایده ؟
کار از کار گذشته بود .
الآن سال 1397 است.
کتاب جادوی بورس چاپشده است.
شاید این کتاب "جلیقهی نجات " شما در اقیانوس بیرحم و پرازکوسه ی بورس
باشد. بیاییم احمدرضای دوم نباشیم.
احمدرضا در این سرمایه گذاری سرنوشت سازش-به تمام معنای واقعی کلمه-مرتکب
1+3 خطای کمرشکن شد:
خطای اول:
وارد سرمایه گذاری در حیطه ای شد که اطلاعات کامل و درستی نداشت و صرفاً
به دوستانش اعتماد مطلق کرد .
خطای دوم:
برای سرمایه گذاری در سهام ، وام گرفت . درحالی که نه تخصص این کار را داشت و نه تجربه و هم این که دوران رکود بازار سرمایه بود.
خطای سوم:
نمی دانست که نقطه ی خروج مهم تر از نقطه ی ورود است و جایی که باید خارج می شد ،خارج نشد و با سهم ماند .
خطای آخر:
او تک سهم شد.
خطایی مرگبار که منجر به فروپاشی زندیگیش شد.
ما در انتخاب تصمیماتمان آزادیم
امّا در برابر نتایج تصمیماتمان بیاختیاریم
برای دریافت هدیه ویژه:
راه های تهیه کتاب "جادوی بورس" :
1.سایت کتابراه :www.ketabrah.ir
2.سایت طاقچه:www.taaghche.ir
3.سایت نوار :www.navaar.ir