برای یک داستان زوروانی آماداید؟
اوه یادم نبود شما از زوروان هیچی نمیدونید.
خب پس از زوروان شروع نمیکنم اما باید من رو بشناسید چون اگر من رو نشناسید من به فراموشی سپرده میشم. سعی میکنم حوصلهتون رو سر نبرم پس خیلی کوتاه داستانم رو براتون تعریف میکنم.
من ویتان هستم.
داستان من قبل از دنیای زوروان شروع شده بود اما جناب راوی نمیدونم چرا به سرش زد و من رو انداخت توی زوروان. اما خب به هر حال من اولین شروعم رو از زوروان داشتم.
از هونجایی که توی جنگلهای رمزآلود دنیای زوروان زیر چند برگ خیس و لزج چشمم رو باز کردم و یک کف کفش رو دیدم که چه قدر با لطافت داره میاد که من رو له کنه و با یک پرش از زیرش در رفتم.
اووه لعنتی کم مونده بود که زیر بار یک تعهد بلند مدت برم. و در زندگی با یک کف کفش برای همیشه آینده مجهولم رو نابود کنم.
داره یک چیزای بیشتری یادم میاد اصلا من زیر اون برگ چیکار میکردم؟
داشتم روی درختها قل میخوردم و راستش اصلا این شکلی که الان هستم نبودم بیشتر شبیه یک دایره یک چشم بودم که داره روی شاخههای درخت قل میخوره و خودم رو چسبوندم به برگ و بعد با اون برگ افتادم پایین.
ممم قبلش کجا بودم؟
اره داشتم توی ابرها سیر میکردم که حوصلهام سر رفته بود و با شما صحبت میکردم که گفتم صدای من رو میشنوید؟ و ۸۳٪ از شما گفتن آره و همونجا بود که من هیجان زده شدم و خواستم خودم رو معرفی کنم بهتون که صدام رو کمی بالا بردم. ابر عزیز هم ناراحت شد و من رو شوت کرد پایین. بعد هم که حسابی به شاخ و برگ درخت ها خوردم و تا الان که از زیر کفش در رفتم.
خب پس من ویتان هستم، خدای تجربه.
نه اینکه در تجربه کردن خدایی کنم ولی من خوب بلدم که چطوری تجربه رو خلق کنم. ...
ادامه دارد...
پ.ن: زوروان یک دنیای اساطیری که مجموعه داستانهای متفاوتی داره و در آینده درباره اون بیشتر توضیح میدم. ویتان یکی از شخصیتهای این داستان هست که قرار از این به بعد به عنوان خدای تجربه، این حرفه و این مهارت رو نقل کنه.