انسانها در اشکال مختلف، در دستههای مختلفتر بخشبندی میشوند، بهعنوان مثال از دیدگاه طنزپردازی به سه دسته طنزپرداز، مثلا طنزپرداز و احیانا طنزپرداز تقسیم میشوند. طنزپردازها که حسابشان مشخص است گروهی طناز که میتوانند مخاطب خود را با کلمات و رفتارهای طنز خود آگاهانه بخندانند. آنها صاحبان طنز فاخر هستند که نوشتهها و آثارشان طی چند دهه در یادها و دلها میماند. گروه بعدی مثلا طنزپردازها هستند، این گروه تلاش بزرگی برای خنداندن مخاطب به اشکال متفاوت دارند که نمونههای بسیاری از آنها را در اینستاگرام میبینیم، اینها عاشق خنداندن هستند اما راه درستی را برای خنداندن انتخاب نکردهاند و خندهای هم که میگیرند بیشتر براساس یکسری ایدههای ذهنی تماشاگر از یک اتفاق یا پررنگکردن بیش از حد یک موضوع و به زبان سادهتر شلنگ و تخته به هر قیمتی است تا بخندند و بخندانند. این دو گروه بسیار قابل احترام هستند، چون هدف مشخصی داشته و دارند و اطلاع و آگاهی و سواد کار باعث تفاوت بین آنها شده است هر چند که گروه دوم متاسفانه مخاطب بیشتری دارد و سلیقه مخاطب را پایین نگه داشتهاند و باعث میشوند گروه اول یا بهاصطلاح عوام فاخرنویسها کمتر دیده شوند.از اینها گذشته گروه سومی هم هستند که احیانا طنزپردازند. اینها در جاهایی ادای فاخرنویسها را درمیآورند که آن هم به علت نداشتن دانش کافی مجبور به کپی میشوند و در جای دیگر در صورت لزوم دابسمشساز هم میشوند. اینها نه در قید طنزند و نه در بند لبخند مخاطب؛ اینها دنبال پول هستند و معروفیت و محبوبیتی که آن هم با لایک فراوان به وجود میآید. اینها نه این طرفی هستند و نه آن طرفی اما در همه طرف حضور دارند. خط فکری ندارند چون پول مهمتر از فکر است و خطشان را مبلغ قراردادهایشان تعیین میکند. امروز نان در زدن این است و فردا نان در دفاع از آن و مخاطبی که هاج و واج خیره میشود به این همه تناقض و حق اعتراض هم ندارد چون پیشاپیش حکم مخاطب هم صادر شده است که تو خودت مرا میخوانی و خودت میخندی و اصلا تو را چه به بازی بزرگان لایکت را بزن و برو!خلاصه اینکه به اینها نه به دلیل طنزهای کپی و ژستهای کارتونی آنها در سینما بلکه به همین رفتارهایشان میشود خندید و از واژه طنز برایشان خرج کرد و از همین رو آنها را هم احیانا طنزپرداز خواند. صد البته طنز امروز جامعه ما بهشدت تحتتاثیر این گروه است، چون اثرگذاری را بلدند و در هیچ تنگه و پیچ و خمی گیر نمیکنند، چون همیشه یک صابون سبز در یکی از جیبهایشان موجود است که به وقتش جلوی آنتن تلویزیون میخندانند و همین کافی است.