یکی از سختترین کارهای دنیا البته بعد از کارکردن در معدن، نوشتن از درد مردم به زبان طنز است. جایی که غم و اشک میبینی اما باید قصه را بهنحوی منعکس کنی که شنونده داشته باشد و اثر کند بر آنجایی که لازم است و چه کلامی رساتر از طنز و دقیقا چالش همینجاست که چگونه میشود از درد گفت و و با این گفتنها خندید و خنداند. دقیقا در همین جا مرز باریکی پیدا میشود بین بیان طنز یک زخم و نمکپاشیدن به روی زخم، به عبارتی دیگر اینجا حدفاصل لبه پرتگاه شرافت قلم میشود با لودگیهای معمول برای خنداندن به هر قیمتی معادل قیمتی که روی خودت و قلمت میگذاری.
القصه امروزه روز امید هست، روشنی هست اما درد هم هست آنقدر هم هست که گاهی حتی نمیشود سر را بالا آورد و روزنه نور را از لای این همه سختی مشاهده کرد و در اینجا شرایط باز هم سختتر میشود، چون خودت درد میکشی، درد را در چهره مرد و زن و پیر و جوان و خردسال میبینی اما باید بخندانی! آن هم به خود خود درد.
ساده که نگاه میکنی هر انسان برای زندگی نیاز به هوا دارد، چگونه میشود خندید به ریههای ملتهب مردم پایتخت و نفسهای تنگ جنوبیها. نفس که میکشی سقفی بالای سر نیاز داری تا اقلا حریمت شود اما خرید مسکن که شوخی است و اجاره آن هم شوخی جدیدتر و بیان دریافت چادر و کانکس برای اسکان مستاجران شوخی روز و البته از جنس همان شوخیهای تهوعآور! خانهات که جور شد، لباسی میخواهی که آن هم وصله و پینه میشود اما شکم گرسنه با نان 1500تومانی شاید راحت سیر نشود و اصلا چرا آنقدر سیاه؟ البته که سیر میشود ولی همین نان هم در مجموع یه وعده برای خانواده 4نفره حدود 18هزار تومان روزانه فاکتور میشود آنهم نان خالی. از امکانات اولیه که بگذریم آموزش و مدارس انتفاعی و غیرانتفاعی و نمونههای مردمی و غیرمردمی و ترس از آینده فرزند و کلاس کنکور و خود کنکور و اصلا درس میخوانیم که کجا را بگیریم که نمیشود بدون درس همانجا را بگیریم؟ درمان و بهداشت هم که از حق نگذریم با روش نوین پیگیری بالشت تا حد زیادی بدون مشکل شده و فقط اندکی کسری تخت و کسری مراکز درمانی و کسری دارو مانده که خدا را شکر فعلا بخش بالش آن حل شده است. راستی ستون کوتاه است و الباقی بماند برای بعد که بس است و دیگر دردمان آمد از این همه شوخی خنک با این همه درد!