shahabmobasheri
shahabmobasheri
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

اندر حماقت حکمت و نيش‌خندی که به جا خواهند ماند!

این عنوان نام کتابی‌ست از «جولیان بگینی» که با ترجمه‌ی نسترن ظهیری توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. البته عنوان اصلی کتاب چيز ديگری‌ست که مترجم به هر دليل عنوان يادشده را برگزیده است. عنوان اصلی این است: ?Should you judge this book by its cover

جناب نویسنده هم چنان آدم نام‌داری در حوزه‌ی فرهنگ و فلسفه‌ی ام‌روز است که کافی‌ست نام او را در پهنه‌ی اینترنت بجويید تا ببینید چه فهرست بالابلندی از ارجاعات به نام او برایتان آماده می‌شود. (+)

فارغ از چيستی و جزئيات اندرون کتاب، در باره‌اش نوشته‌اند: «آيا هميشه بايد به حرف‌هایتان عمل کنید؟ يا اگر نمی‌خواهید رسوا شويد، باید هم‌رنگ جماعت شويد؟» و الخ.

بخشی از طرح جلد ترجمه‌ی کتاب نام‌برده
بخشی از طرح جلد ترجمه‌ی کتاب نام‌برده


همين‌قدر کافی‌ست تا به فکر فرو بروم که چرا پنداشته‌ام مسؤولیتی کلان فراتر از محدوده‌ی ارتباطات‌ام بر عهده دارم. آيا به خاطر «توهم نو - رسانه» است که به چنين پنداشتی رسیده‌ام؟ نکند به هوای ظرفیت مخاطبان آلبوم اينستاگرم و فرصت‌هایی مثل اين هوا برم داشته است که می‌تواند سخن‌ام در فرآيندی مثل سقوط بهمن یک باره به گوش بسیاری برسد؟ و اگر چنان باشد، لابد مسؤول‌ام که هر حرف‌ام و هر نوشته‌ام چنان باری داشته باشد که به هر جهت نرود؟ هان! نمی‌دانم! شاید هم از دردی درونی لذت می‌برم که باید چنین به خود سخت بگيرم و هم‌راه يک جریان که مبتذل و معمولی می‌‌دانم‌اش، نشوم. باز هم نمی‌دانم!

باری، به هر دلیلی، بعد از آن عهد «نافراموشی» در زمانه‌ی سیاهی - چه در چشم بر هم زدنی تند تند می‌گذرد و آن‌قدر در گرفت و گيرهای روزمره و قهر طبیعت غرق‌مان می‌کند تا خود به خود نشانی و خبری از وفا به عهد باقی نماند و در «بی‌عملی» و «ناگزیری» چنان غرقه شويم که وجودمان بشود عینیت نسیان و يادمان برود که چهار ماه از خاطره‌ی سرخ آبان می‌گذرد و دو ماه از سقوط هواپیما و مرگ سرنشینان‌اش و آن وقت، از امید به «آنارشی» تنها حروفی مقطع و بی‌معنی باقی بماند - هم‌چنان دست‌ام به نوشتن، به مفهوم واقعی کلمه، نمی‌رود و به خاطر همين حماقت حکمت که از آن حرف زدم و شاید رخوتی از جنس ابلوموف که در وجود نوع من نشسته، معلوم نيست تا چه وقت این قصه دراز شود به هيچ.

البته، در همين ميانه، وقتی به تدریس مجازی در دانش‌گاهی فکر می‌کنم که حکایت اداره‌ی آن در بند ایوان بودن خواجه است، وقتی به دورکاری ناگزير فکر می‌کنم و چیزهايی از این دست که در روزمره‌گی مشغول‌ام می‌دارند، از نافراموشی و بی‌عملی و ناگزيری و آنارشی، همه در کنار هم، می‌گذرم و از روی غیض می‌خندم. انگار از من نوعی در خاطره‌ی اين روزها همين نيش‌خندهاست که بناست بر جا بماند.


توهم نو رسانهنافراموشیآنارشیحماقت حکمترخوت ابلوموفی
A blogger since years ago, back to 2002; A netizen since the early days of Gmail and even back to the era of blogspot; Now, still a blogger in a number of social media platforms ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید