شهید علی خلیلی
شهید علی خلیلی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

داستان زندگی

قسمت چهارم

درد می کشید، صبر می‌کرد. بی‌توجهی از مسئولان فرهنگی می‌دید، صبر می‌کرد. اما با همه این احوالات وقتی توانست روی پاهایش بایستد گام هایش را محکم‌تر برداشت. در راه هدفِ ارزشمندی که یقین داشت خوش‌عاقبت است.

سمت درس عقب افتاده‌اش رفت، به جمع دوستانش برگشت، زندگی از سر گرفت اما دیگر جوان پیش از حادثه نبود. هرچند از کودکی بزرگتر از سنش می‌نمود و به مرد کوچک معروف بود اما در فاصله همین چند ماه، قد کشیده بود تا عرش اعلی! که مادرش می‌گفت: علی انگار ده سال بزرگتر شده بود.

مجدانه، مربی‌گونه، بیش از پیش، در راه بندگی خدا مجاهده می‌کرد، عاشقانه تر از قبل برای نوجوانان از وجودش خرج می‌کرد. می‌گفت: این نوجوانان متصل به امام رئوف شوند تمام است، راهشان را خواهند یافت. می دانست بی عنایت اهل بیت علیهم السلام، هر تلاشی ابتر است.

خدمت می کرد و اشک می‌ریخت. هر روز نوجوانان بیشتری عاشق این مربی خوش صورت و خوش سیرت می‌شدند، مربی که دنبال مرید پروری نبود و همیشه شعارش یک جمله بود:

" تنها راه رسیدن به سعادت، فـقط بندگے خداست".



معرفی شهید علی خلیلی به عنوان الگوی واجب فراموش شده امر به معروف و نهی از منکر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید