تو هیئت یه عده از بچه ها بعنوان شورای مرکزی بودن که کارهای هیئت رو انجام میدادن، یه بار مسئول شورا تصمیم گرفت که بچه های شورا رو ببره مشهد تا هم بیشتر با هم رفیق شن، هم زیارت رفته باشن...
بعضی از بچه ها خیلی دلشون شکست و دوست داشتن اونا هم میرفتن مشهد!
علی آقا که داستان رو فهمید تصمیم گرفت خودش با یکی دیگه از بزرگترا اون چندتا بچه رو ببرن مشهد!
یه پول اندکی از بچهها گرفتن و خودشون چندتا از بچهها رو یه مشهد یهویی و خاطره انگیز بردن!
تا قبل اون اردو زیاد رفته بودیم، ولی این مدلی، رفاقتی و خودمونی اولین بار بود!