چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
از دل مادر بیرون آمده ام خیلی سال است
دردل خود مانده ام خیلی سال است
دردها انقدر فشارم داده اند
کز جنین در دل مادر تابیده ترم
دردلم من ماندمو در من نفس تنگیها
عاقبت هردو بخشکیم درقحطیه احوالپرسیها....