توی اینترنت مطالب زیادی در رابطه با اینکه چطور یک فریلنسر خوب باشیم و یا اینکه چطور به عنوان یک فریلنسر درآمد بالایی داشته باشیم وجود داره.
حتی توی همین کشور خودمون هر از چند گاهی همایشها و دورهمیهای مختلفی برای فریلنسرها برگزار میشه تا اونها بتونن مسیر بهتری رو برای خودشون ترسیم کنن.
اما هدف من از نوشتن این مطلب این نیست که این موارد رو دوباره به شما یادآوردی کنم و یا اینکه نقش یک منجی رو توی وضعیت اقتصادی حال حاضر ایفا کنم! هدف من تنها و تنها نوشتن تجربه خودم از اتفاقاتی که طی چند ماه اخیر برام پیش اومد و باعث شد جدیتر از گذشته پا به دنیای فریلنسری بزارم هستش.
یکم از خودم بگم و سریع برم سر اصل مطلب.
شهرام شهبازی هستم، طراح رابط کاربری و تجربه کاربری و یجورایی به هر کاری که مربوط به طراحی گرافیک هستش نه نمیگم! از سال 83-84 به صورت نیمه حرفهای وارد دنیای کار به عنوان طراح گرافیک شدم، از همون ابتدا سعی کردم در حالی که کار خودم رو ارتقا میدم کسب درآمد هم داشته باشم. به هر حال کسی من رو نمیشناخت و یا شاید به خاطر نمونه کارهای کمی که داشتم ریسک پیشنهاد دادن یک کار ثابت به من رو نمیکرد.
هم زمان سعی میکردم با اینترنت دایال آپ اون زمان آموزشهای مربوط به کارم رو دنبال کنم تا بتونم از لحاظ تکنیکی خودم رو به روز نگه دارم.
گذشت تا اینکه اولین پیشنهاد کار ثابت به من شد و من به عنوان یک نوجوون 16-17 ساله توی یک شرکت مرتبط با چاپ (کارت ویزیت، ست اداری، بنر و ...) با حقوق ماهی 300 هزارتومن و البته بدون بیمه و مزایا مشغول به کار شدم.
شوق زیادی برای کار کردن داشتم ( و البته هنوز هم دارم! ) ولی آینده کاریه خودم رو هیچوقت موازی با سر و کله زدن با چاپخونه و ضرر دادن بابت از جا افتادن یک نقطه یا غلط املایی توی متن یک بروشور و اعصاب خورد کنیهاش نمیدیدم.
بعد از گذشت یکی دو سال به پیشنهاد دوستم مهدی ولیخانی وارد یک شرکت مرتبط با طراحی وب و هاستینگ شدم. البته تا قبل از اون هم به صورت فریلنسر تعدادی قالب گرافیکی وب سایت ( الان اسم قشنگترش شده UI Design ) طراحی کرده بودم.
از اونجا به بعد مسیر کاری من وارد شاخه جدیدی شد که اون روزها خیلی نو بود و هر کسی اون رو نمیشناخت.
هر سال میگذشت و من به خاطر کارای احتمالا خوبم پیشنهادهای کاری جدیدتری به عنوان شغل ثابت میگرفتم و همزمان که خودم رو به صورت تکنیکی جلو میکشیدم، از لحاظ کلاس کاری و درآمدی هم بالاتر میومدم.
کار به جایی رسید که طی یکی دو سال گذشته احساس کردم دارم درجا میزنم و دیگه آدمی نیستم که همیشه دنبال پیشرفت و یادگرفتن چیزای جدید بود، شده بودم آدمی که درگیر روزمرگیهای زندگی و محل کار شده بود.
شده بودم آدمی که منتظر این بود سر ماه حقوقش رو بی دردسر بگیره و اوج چالشهای حرفهایم این شده بود که بتونم توی محیط کار نیروهای ارشدترم رو راضی نگه دارم از خروجیای که دارم تحویل میدم و از سمت دیگه کاری که میزدم همخوانی با تواناییهایی که از خودم سراغ داشتم نداشت!
از طرفی کم کم داشتم روح و روانم رو توی ترافیک تهران و رفتوآمد و رانندگی توی مسیر طولانیه خونه تا شرکت میباختم!
این احساس من توی محیط کار هم کم کم خودش رو نشون داد و آذرماه سال 97 طی توافقی که با محل کارم کردیم مسیر کاریمون از هم جدا شد و قطع همکاری کردیم. ( شما بخونید در بهترین و متمدنانهترین شکل ممکن اخراج شدم )
همون روز گاز ماشین رو گرفتم و اومدم خونه و بدون اینکه روحیم رو از دست بدم نشستم پشت میز کارم و شروع کردم به چرخ زدن توی وب تا اینکه بفهمم چطور توی این اوضاع اقتصادی و در شرایطی که شغلم رو از دست دادم میتونم زنده بمونم!
وب فارسی که هیچی نداشت! یک سری کلیشهها که اکثرا هم از مطالب دست چندم خارجی که تقریبا دیگه جواب نمیداد ترجمه شده بود. پس طبق معمول شروع کردم به جستجو توی مطالب خارجی، تقریبا تمام Medium رو زیر و رو کردم! ویدیوهای Youtube رو دیدم، وبلاگ طراحهای مشهور که به صورت فریلنسر کار میکردن رو خوندم و ...
اما بیشتر این مطالب حکم روحیه دادن رو داشتن، مثلا طرف اومده بود از درآمد 15.000 دلاریش طی اولین ماه فریلنسریش تعریف کرده بود! جدا از اینکه چقدر راست بودن و چقدر دروغ ( تا زمانی که خودم بهش نرسم در حد امید دادن میمونه ) هیچکدوم به من که داخل ایران توی تحریم داخلی و خارجی به سر میبردم کمکی نمیکرد!
من قبلا هم چندتا پروژه با مشتریهای خارجی انجام داده بودم ولی الان دیگه قضیه جدیتر شده بود. دیگه نمیشد سر و تهه دریافت هزینه رو با گیفت کارت آمازون و بیتکوین بست!
چالش مهمتر این بود که اصلا از کجا میتونم پروژه بگیرم! من اکانت وریفای شده سایت Freelancer رو
از قدیم داشتم، اما هر جور که بالا و پایین کردم دیدم اعصاب جنگیدن با هندی، پاکستانی و بنگلادشیها رو برای گرفتن یک پروژه اون هم با ارزش خیلی پایینتر از چیزی که باید باشه رو ندارم. ( تقریبا اتفاقی که داره توی سایت پونیشا میافته )
سعی کردم شانسم رو جاهای دیگه امتحان کنم. ولی خب قرار نیست همه چیز راحت پیش بره! من ایرانی هستم و تقریبا همه این سایتها کشور من و البته بهتر بگم شخص من رو تحریم کردن و حتی مشتریهای مستقیم ریسک کار کردن و مبادله مالی با من ایرانی رو قبول نمیکنن!
یعنی اگر بخوام راحتتر بگم من قبل از اینکه بخوام با بقیه طراحهای فریلنسر دنیا سر گرفتن پروژه رقابت کنم باید مشکل هویتیم رو حل میکردم! من ایرانیم ولی چطوری بگم که نیستم؟! تازه بعد از حل کردن این مشکل احتمالا میتونستم توی خط شروع و همسطح بقیه قرار بگیرم!
ابتداییترین کاری که میتونستم بکنم این بود که توی سایتهایی مثل Dribbble یا Behance که عضو بودم و نمونه کارام رو میزاشتم کشور دیگهای رو به عنوان محل سکونتم انتخاب کنم. به هر حال اینجا جایی بود که اولین ارتباط کارفرما با من شکل میگرفت پس نباید بدونه من ایرانی هستم!
البته داستان Behance فرق میکنه، چند سال پیش ایرانیها رو بن کرد و من برای پس گرفتن اکانتم مجبور شدم بگم امارات زندگی میکنم!
چه کشوری رو باید انتخاب میکردم؟ هر کشوری که ما باهاش همسایه بودیم میتونست انتخاب خوبی باشه! پس من امارات رو انتخاب کردم، هم نوشتار ما نزدیک به حروف عربی هست و هم این کشور فاصله زیادی نداره، در صورت مشکل میشد یک سفر رفت و اومد. ( چه مشکلی رو هنوز خودم هم نمیدونم! )
مرحله بعدی ساختن یک رزومه قوی بود، رزومهای که کمتر از خودم بگم و بیشتر در مورد اینکه چه کاری کردم صحبت کنم، این رزومه باید داخل خودش Case Study کاملی از پروژههام رو شامل میشد که این بار هم رفیق قدیمی مهدی ولیخانی به واسطه حضور چند ساله و کار در خارج از ایران من رو راهنمایی کرد و نتیجه رزومه آبرومندانهای شد که امکان آپدیت کردنش هم همیشه به راحتی وجود داره.
در رابطه با ساخت رزومه بعدا صحبت خواهم کرد.
مشکل بعدی که باید حل میشد داشتن یک حساب ارزی بود، اون رو هم با کمک دوستانی که حساب PayPal داشتن حل کردم، البته خودم حساب PayPal رو جلوتر ایجاد کردم ولی ریسک استفاده ازش رو هنوز نمیتونم قبول کنم و ترجیح میدم با همین دوستان خارج نشینم برم جلو تا ببینم چی پیش خواهد اومد.
خب تقریبا میشه گفت حالا باید دوباره میرفتم سر خط! دوباره رسیدم به چالش پیدا کردن پروژه، بعد از کلی بالا و پایین اولین مشتریم رو که کار سادهای میخواست رو توی UpWork پیدا کردم. کار رو انجام دادم و مشتری هم که توی امریکا زندگی میکرد مبلغ رو برام واریز کرد! باورش سخت بود که چطور یک اعتماد دو نفره بین ما که هرکدوم یک سمت دنیا بودیم شکل گرفت! میتونست پول رو نده و هزار و یک داستان دیگه ولی هیچ اتفاق بدی پیش نیومد.
جلوتر که رفتم فهمیدم خیلی از اخلاق و رفتار کارفرماهای خارجی متفاوتتر از چیزی هستش که ما اینجا تجربه کردیم. مثلا کوچکترین کار شما رو با ارزش میدونن، حتی اگر یک پیکسل رو جا به جا کنید ازتون تشکر میکنن و هزینش رو پرداخت میکنن و برای وقت و انرژی شما ارزش قائل هستن. البته شاید بعدا نظرم تغییر کنه ولی تجربه این چند ماه به من این رو ثابت کرده.
از طرفی از همون اول یا میدونن از شما چی میخوان و خواستشون رو با داکیومنتهای کامل برای شما توضیح میدن و یا اگر نمیدونن میکشن کنار و میزارن شما کارتون رو انجام بدید و توی مسیر با شما همراه میشن.
داستان و مشکلات گرفتن پروژه هنوز پا برجا بود، در نتیجه به صورت رگباری شروع کردم روزمه خودم رو برای مشاغل Remote و Freelancer بخش Jobs سایتهایی مثل Dribbble و Behance ارسال کردم.
نباید از سایتهای Indeed و Seek هم غافل میشدم، پس اونجا رو هم رزومه بارون کردم! البته Linkedin هم هست ولی خب در کل اونجا وقتتون رو هدر ندید!
نتیجه این شد که کم کم سر و کله ایمیلهای کارفرماها شروع شد و از اینجا به بعد من بودم و کارفرما! دیگه خبری از رقبای آسیای شرقی نبود!
مشکل بزرگتر اینجا زبان انگلیسی بود! اکثر کارفرماها وقت ایمیل بازی با شما رو ندارن و ترجیح میدن برن سراغ Skype و در نهایت داکیومنتها رو از طریق ایمیل جلو ببرن. من هم همیشه عادت به تایپ کردن انگلیسی دارم چون به من فرصت فکر کردن رو برای انتخاب کلمات مناسب میده و یهو توی شوک مکالمه قرار گرفتم! من خودم روی این قضیه مشکل دارم پس در نتیجه نمیتونم بگم راه حلش چیه، فقط این رو میدونم برای زبان انگلیسی هنوز قرصی اختراع نشده پس سعی کنید زودتر زبانتون و صد البته مکالمه انگلیسی رو یاد بگیرید و اگر بلد هستید بیشتر روش کار کنید.
اگر کار فریلنسری رو با کار ثابتتون دارید مقایسه میکنید باید بگم سخت در اشتباه هستید! من توی کار ثایت عادت داشتم صبح سر ساعت 8 و 9 به محل کارم برم و ساعت 5 و 6 هم راه بیوفتم سمت خونه (توی ایدهآل ترین حالتش البته!) اما توی فریلنسری از این خبرا نیست!
از طرفی توی انتخاب ساعت کاریتون آزادی دارید ولی از طرف دیگه به خودتون میاید و میبینید کل روز رو دارید کار میکنید و حتی شب هم بیدار موندید (به دلیل تفاوت ساعتی با کارفرماها) پس سعی کنید بالانس ایجاد کنید که هم بتونید به زندگی شخصیتون برسید و هم به کارتون. به هر حال کار میکنیم برای زندگی کردن!
من یکی از اتاقهای خونه رو تبدیل به اتاق کارم کردم، به واسطه کارم که UI/UX هستش به هر دو OS ویندوز و مک دسترسی دارم، اما اگر نمیتونید با این قیمتها هزینه مک رو بدید نصب مک به صورت vmware هم احتمالا بتونه کار شما رو راه بندازه، چون اکثر مشتریها توی کار من از من خروجی Sketch رو میخوان ولی اگر XD و Figma هم کار میکنید مشکلی نیست.
سعی کنید از شبکههای اجتماعی فاصله بگیرید، من خودم دارم تلاش میکنم که بعد از جستجو در مورد فلان مشکل توی کارم یهو به خودم نیام و ببینم 2 ساعته دارم توی Youtube ویدیو در رابطه با تاثیر صله رحم مورچهها بر اقتصاد بلوک شرق ویدیو میبینم!
نرمافزار Rescue Time میتونه به شما روی مدیریت زمانتون کمک کنه و به شما آمار خوبی از اینکه وقت با ارزشتون رو چطوری صرف کردید ارائه میده که در طولانی مدت میتونید توی زمان هم بالانس ایجاد کنید.
برخی از مشتریها دوست دارن با ایمیل بهشون روند کار رو اطلاع بدید، برخی با جیرا و ترلو. خودتون هم میتونید اگر دوست داشتید روی یکی از این سرویسها پروژههاتون رو مدیریت کنید. من خودم روش کاغذ و خودکار رو بیشتر دوست دارم!
خودتون این رو بهتر میدونید که توی دنیای امروز اگر هر روز چیز جدیدی یاد نگیرید بازی رو باختید! فریلنسری به شما فرصت یادگیری بیشتری میده، زمان بیشتری دارید برای یادگیریه چیزای مرتبط با شغلتون و اینکه خود پروژهها هم با چالشهای جدیدی که پیش پاتون میزاره باعث میشه برید به سمت یادگرفتن ابزارها و تکنیکهای جدید.
با توجه به تاثیر این چند ماه فریلنسری بر روی درآمد و پیشرفت کاری من به این نتیجه رسیدم ای کاش زودتر از اینا اخراج میشدم!
به مرور زمان تجربههای جدیدتر خودم رو در رابطه با فریلنسری ارزی با شما به اشتراک میزارم، اگر این مطلب رو دوست داشتید لطفا اون رو با دوستانتون هم به اشتراک بزارید.