هر اپلیکیشن کتابخوانی رو باز می کردم و یا به هر کتابفروشی میرفتم، وقتی نیچه گریست توی چشمم بود. بالاخره از فیدیبو خریدم و خواندمش. داستان شروع پر کششی داشت. نامزد نیچه از برویر که یک روان شناس بود میخواهد که به نیچه کمک کند تا بیماری اش درمان شود. تا اینجای کار همه چیز عالی بود و پر از جذابیت و کشش. اما کم کم و با شروع جلسات بین برویر و نیچه داستان به سمت یکنواختی شدیدی پیش رفت (به نظر من البته). دیالوگ هایی طولانی که یا در کالسکه، در گورستان و یا در بیمارستان شکل می گرفت برایم کسل کننده بود تا حدی که بعد از خواندن ۱۳ فصل آنرا کنار گذاشتم و نتوانستم تمام کنم. بعد از چند ماه در یک گروه کتابخوانی باز هم مجبور شدم به سراغ این کتاب بروم و با خودم گفتم شاید در این مدت نظرم عوض شده باشد و بتوانم با مطالب کتاب ارتباط برقرار کنم اما نشد.
دکتر یالوم که خود یک روانپزشک برجسته است سعی کرده در قالب رمان بسیاری از مفاهیم مربوط به رشته خود و نیز فلسفه را در هم آمیزد و به خورد مخاطب دهد اما واقعا در بسیاری از موارد این مفاهیم به صورت خیلی گل درشت و به زعم من غیر قابل باور از زبان شخصیت های داستان بیرون آمده است. هر چند شاید این رمان برای علاقه مندان به حوزه روان شناسی و فلسفه جذاب باشد اما خواندن آن را نمی توان به هر مخاطب عامی پیشنهاد کرد.