بزرگ علوی و آثارش را برای کنکور حفظ کرده بودم و تا کنون اثری از او را نخوانده بودم. شارژ طاقچه بی نهایتم رو به اتمام بود و تصمیم گرفتم از فرصت باقی مانده برای مطالعه کتاب پیشنهادی طاقچه استفاده کنم. رمان درباره زنی است که تابلویی از وی توسط استاد ماکان که فردی چیره دست در زمینه نقاشی است کشیده شده، تابلویی که رازهای زیادی در خود دارد و ناظم مدرسه ای که این تابلو در آن نگهداری می شود در پی کشف راز پشت این تابلو به دنبال مدل آن می گردد. داستان اغلب از زبان یک زن روایت می شود و با وجود اینکه گفت و گو ها و مکان هایی که حوادث در آن رخ می دهند چندان متنوع نیست اما قلم علوی به قدری جذاب و گیراست که هیچ گاه خواننده احساس خستگی نمی کند. در اصول داستان نویسی اغلب پیشنهاد می شود که هر نویسنده بیشتر به روایت شخصیت هایی از جنس خود بپردازد. به عنوان مثال یک داستان نویس مرد بهتر است شخصیت اصلی و اول داستانشان نیز پسر یا مرد باشد، چرا که بیان حالات و احساسات جنس مخالف و وارد شدن به دنیای او شاید در برخی مواقع برای خواننده باور پذیر نباشد. اما در این رمان میبینیم که علوی با زبردستی از عهده این مساله برآمده و به خوبی شخصیت زن داستانش را توصیف کرده است.
خطر لو رفتن داستان
با اتمام رمان حس کردم خود نویسنده نیز از مبارزین اوضاع سیاسی زمان خود بوده و بخش هایی از این مخالفت های خود را در غالب شخصیت هایی چون خداداد و استاد ماکان بروز داده است. به ویکی پدیا مراجعه کردم و فهمیدم حدسم درست بوده. حتی سفرهای خارجی شخصیت اصلی برای ادامه تحصیل و نیز توصیفاتی که درباره زندان و اتفاقات آن در کتاب بیان شده هم به نظر می رسد از تجربه های زیسته و واقعی بزرگ علوی باشد. به این موضوع خود افشایی در داستان نویسی میگن که به تازگی با این نکته در کلاس های نوسیندگی استاد آراسته آشنا شدم و خیلی برام جذاب بود.
شما هم تو آثاری که مطالعه می کنید دنبال ردپای شخصیت نویسنده می گردید؟ شما چه قدر از خودتون تو نوشته هاتون ردپا به جا می ذارید؟