انشا غیر طنز باموضوع سایه آدم
در کتاب علوم در مورد سایه مطالب زیادی خوانده ایم.
اینکه اجسامی که نور از آنها عبور نمیکند سایه تشکیل می دهند.
آدم هم از آن دسته موجوداتی است که نور را از خود عبور نمیدهد و ناگزیر است که همیشه در کنار سایه اش حرکت کند.
شاید وجود همین سایه نعمتی باشد که انسان احساس تنهایی نکند.
اصلا شاید برای همین است که سایه آدم همیشه به یک شکل نیست، همیشه در یک طرف و به یک اندازه نیست.
مثلاً صبح ها، قدش هم قد آدم است تا وقتی که نزدیک ظهر می شود و انگار دست و پایش بلند تر و بلند تر می شود، آنقدر که دیگر دستمان بهش نمیرسد.
من حس میکنم سایه هر آدم دوست همیشگی اوست، البته به استثنای شب های تاریک تاریک.
شاید اینکه سایه آدم در شب های تاریک کنار آدم نیست تنها یک دلیل داشته باشد و آن هم این باشد که انسان در تنهایی به عظمت آفرینش و خالقش بیشتر فکر کند.
آخر در تنهایی آدم، بهتر می تواند ذهنش را متمرکز کند و بیاندیشد.
گاهی با سایه ام راه می روم و با او حرف میزنم. گاهی هم شیطنتم گل می کند و شروع به بازی با سایه ام می کنم.
با دستانم شکل های خروس و گرگ و روباه را روی دیوار می اندازم و با آنها صحبت میکنم.
سایه آدم خیلی خوب به حرف های آدم گوش میدهد اما هیچ وقت اظهار نظر نمیکند.
شاید به این دلیل که می داند، آدم بالاخره کار خودش را می کند و به حرف کسی گوش نمیدهد.
#نگارش #انشا #نهم