+سیامک: مگه نگفتم سنگ پرت نکن طرف مامورا.
*علیرضا: کاریه که شده. بالاخره که می گرفتنمون.
+: راست میگی، سرگرده بدجور تو نخمون بود.
*: به بابات گفتهن که بیاد؟
+: آره ولی نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت؟
*: خوبه که. سند میاره آزادت میکنه. من که باید اینجا باشم تا داداشم از شهرستان بیاد.
+: آره. ولی تا بیاد اینجا شروع میکنه بهم فحش دادن. حالا خودشم دل خوشی از اینا نداره ها ولی اگه بفهمه من تو خیابون بودم، زنده م نمیذاره.
*: از اینجا که بهتره
سرگرد: خفه شین مگرنه میفرستمتون زندان مرکزی
+: تا قاضی حکم نده، نمی تونی
سرگرد: عه، اینجوریه؟ پس گوش کن تا حالیت کنم...
بعد از آزادی
+: قاضیه گفت فیلممونو از چندجا دارن که شعارنویسی کردیم؟
*: نمیدونم. ولی گفت 50 تا دیوار رو باید پاک کنید، عکسشو بیارید تا وثیقه تون رو آزاد کنم.
+: راستی، اون یارو از کجا پیداش شد؟
*: همون مرده که اومد شهادت داد؟
+: آره. چطوری آوردنش؟ از کجا فهمید که امروز دادگاه ماست؟
*: خودش قبلا رفته بود شکایت گذاشته بود. برگه شو دیدم. نوشته بود دو نفر از جوانان این محله، دیواری رو که چند روز پیش به کمک زیباسازی شهرداری رنگ آمیزی کرده بودم، با اسپری تخریب کردن.
+: حالا باید دیوار اونم رنگ بزنیم؟
*: آره. خنده دارش اینجاست که متنش هم ما باید بنویسیم
+: چی بنویسیم؟ زن-زندگی-آزادی؟ :-)))
*: :))) {از خنده روده بُر}
*: گفت بنویسید "چو ایران نباشد تن من مباد"
+: پیش خودش نگفت اینا میرن خرچنگ-قورباغه مینویسن؟
*: مگه حواست نبود؟ قاضی گفت استعلام اطلاعات رو پرونده ست، نوشته تو نقاشی می کنی.
+: آره. پیکاسو هستم :)))
*: فکر کنم فرق نقاشی ساختمون رو با نقاشی روی بوم نمی دونست. :)))
+: ولی دمش گرم. با معرفت بود. اون همه سطل که ما سوزوندیم و کیوسک که از جا درآوردیم، زیر 50 تومن جریمه ش نبود. زد چقدر؟ 6.800!؟
*: پول پوستش هم نبود :))) تازه گفت میتونی برای پرداختش از صندوق قوه، وام هم بگیری! :))
+: بابام که از ترسش، رفت همه رو یکجا پرداخت کرد :))
در خانه
پدر سیامک_: پسرجان، این پادرد حقته. حالا هی برو دیوار مردمو بساب. تا تو باشی بری اغتشاش کنی!!
سیامک+: شما هم که میگین اغتشاش؟ لااقل بگین اعتراض، جنبش، تجمع!
_: نه اتفاقا بهت میگم اغتشاشگر. شماها نمی فهمین که با این کاراتون قدرت حکومتو زیادتر می کنید.
+: کاری که ما کردیم، چهار دهه بود کسی نتونسته بود با اینا بکنه.
_: نه خیر. هوا ورت نداره. مجاهدین بلایی به سر اینا آوردن که تو تاریخ نوشتهن. ولی آخرش مجبور شدن گورشونو گم کنن.
+: شما که خودتون همیشه مخالف اینا هستید! حالا چی شده که طرفداری شونو می کنید؟ نکنه ترسیدید؟
_: همسن من که شدی، با زن و سه تا بچه. تو هم محافظه کار میشی.
+: پس تا جوونم، حقمو می گیرم
_: سیامک! به ولای علی اگه از این حرفا زدی، میزنُم دندوناتو میریزُم بیرونا. پسر جان! فکر نکن نمی تونستن جمعتون کنن. خیلی احترامتون رو نگه داشتن.
+: چون برای آینده بهمون نیاز دارن
_: نه اونقدر که به گروهکها نیاز داشتن
در جمع خانواده
خاله: خاله جون. خیلی خوشحال شدیم که برگشتی خونه. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. مامانت که داغون بود
سیامک: تو رو بخدا اینجوری حرف نزنین. مگه بچه م؟
بابا: نه بچه نیستی. برای خودت مردی هستی. دستت تو جیب خودته. سربازیتو رفتی. درستو خوندی. ولی باید درباره مسائل سیاسی و اجتماعی بیشتر بخونی. تجربه تون کمه.
سیامک: بابا جدیداً همه حرفاتون موافق نظام آخوندی شده ها! بنظرم ترسیدین؟
بابا: اولا که اینجوری حرف نزن. اَه اَه! مثل این عوضی های اینترنشنال... اون شبی که بازداشت بودی، مُو توی ماشین جلوی کلانتری خوابُم نبرد. همهش فکر می کردُم. کلی چیز نوشتُم. حالا که همه خونواده جمعن میخونُمش.
دایی: بفرمایید
بابا: دیدم این اغتشاشا به ۷ دلیل به نفع جمهوری اسلامی شد:
اولش اینکه، نظامی ها توی چندسال اخیر، از نظر تجهیزات و اسلحه خیلی قوی شده بودن. لازم بود که خویشتندارتر هم بشن. من هرچی تو اخبار بی بی سی دیدم، برخورد جدی از طرف پلیس کم دیدم. بیشتر هوچی گری بود.
سیامک: بابااااااا !!!!
بابا: ساکت! دارُم حرف میزنُم. گلوله که هیچ. ولی اگه یه بار اسپری فلفل خورده بودی یا دوتا باتومِ محکم نوش جان کرده بودی، حتی اگه این رفیقای اُزگلت هم میومدن دم در، عمراً شب دوم پاتو میذاشتی بیرون.
دوم اینکه، آخوندا و در کلّ، مسئولین، به بحران های اجتماعی خیلی اهمیت نمیدادن. از الآن به بعد، موضوع رو جدی گرفتن و براش چاره اندیشی میکنن.
سیامک: پس جا داره از ما تشکر کنید
بابا: آره بابا. هرچند دوست ندارُم ریخت رفیقاتو ببینُم ولی قبول دارُم. دستتون درد نکنه
سوم اینکه، تکلیفشون رو با این خواننده ها و بازیگرا و ورزشکارا روشن کردین. الآن دیگه خیلی راحت، خیلیاشون رو از کار برکنار میکنن.
چهارم، نفوذیا رو لو دادین. من الآن خبری ندارما ولی این همه کشدار شدن موضوع چه از طرف اونور آبیا چه از طرف جمهوری اسلامی نشون میداد که اون پشت صحنه یه خبراییه. شک ندارم چند مدت بعد پرونده نفوذیها و جاسوسها میشه فیلم مستند.
پنجم، سالهای سال بود که اصل 27 قانون اساسی رو کسی بهش کار نداشت. از الآن به بعد، به معترضین میگن نفراتتون رو اعلام کنین، بدون سلاح برید فلان جا از ساعت فلان تا فلان تجمع کنید. این که راه بیفته، دیگه به کسی اجازه نمیدن بیاد آتیش بزنه، راه بندون کنه یا تو خیابون بیخودی بوق بزنه.
ششم اینکه، جمهوری اسلامی این اجازه رو پیدا کرد که به مواضع دشمنانش در بیرون از مرزها حمله کنه. تا قبل از این، اینجور حمله ها از دید جامعه جهانی برای سپاه موجه نبود. وقتی تجزیه طلب ها رفتن پاسگاه آتیش زدن، دوربین شکوندن، مامور کشتن، دیگه خونشون افتاد به گردن خودشون .
هفتم اینکه، شاید برای اولین بار بود در تاریخ جمهوری اسلامی که دولت، همه حواسش رو نداد به درگیری های داخلی. مشغول فعالیت اقتصادی خودش بود. رئیسی که از این مجمع آسیایی نیومده می رفت به اون سازمان منطقه ای، از این استان می رفت به اون استان. هر از گاهی یه اظهارنظری هم می کرد. از دید کسبه این موضوع خیلی خوب بود. بورس رو هم حفظ کرد.
دایی: ها ماشالّا. محکم چسبیده به اقتصاد. فکر کنم بخاطر همین موضوع هم که شده دوباره رای میاره.
سیامک: ولی من میگم اگه این کار ما به درد هیچکس نخورد، لااقل دخترا و زنها آزادترن الآن. دیگه کسی نمیتونه مجبورشون کنه به حجاب اجباری. راحت میان بیرون
بابا: زِررررر نزن! یعنی خدا شاهده اگه عاشقت نبودُم، با همین دمپایی می زدم تو سرت که گل زیرطاقّی بشی. اگه این ننت و خواهرت سر لخت برن بیرون تو خوشحال میشی؟ میگُم نمی فهمین ناراحت نشو.