Shahriyar
Shahriyar
خواندن ۶ دقیقه·۱۰ ماه پیش

تحلیل «تِ تِ تِ تِ ترورشون کن!» اثر «هیچکس» صفحه اول

مقدمه

اثر مذکور راجب فردی‌ست که دچار بیماری دُگماتیسمه _در نوشته اورا همان دُگم می‌نامیم_ ، «هیچکس» با خطاب قرار دادن این فرد که نماینده یک جمع بزرگتره با لحن و گفتاری طعنه‌آمیز به انتقاد و رسوا کردن حقیقت وجودیش در جامعه می‌پردازد.

در نقد حاضر با توجه به جهان و عینِ اثر ابتدا در صفحه اول توصیفی نسبتا تفصیلی از دگم و خصوصیاتش ارائه میدم و سپس در صفحه دوم به سراغ تحلیل خود متن میرم.

دگم

دگماتیسم از دو کلمه‌ی «دگما» و «ایسم» که اولی به معنای عقیده و دومی گرایش است تشکیل شده، یعنی گرایش ثابت و استوار به باور کورکورانه‌ نگرشی مورد صلاح خویش که ممکنه فلسفی،مذهبی،ایدئولوژیک و... باشد. فرد دچار دگم _که خود او هم به احتمال زیاد از وجود این بیماری بی‌خبره یا حداقل انکارش می‌کند_ به نگرش خود چنان باور دارد که هر نوع شک و تردیدی راجب عقیده‌اش را کتمان می‌کند، عقیده‌اش را یگانه حقیقتی در جهان می‌پندارد که هیچ منطقی نه می‌تواند آن‌را رد یا حتی وارد حوزه تفکر انتقادیش کند، به همانسان که خود او بی‌پرسش به پذیرش آن عقیده رسیده است. آیا ممکنه شما به ثبات یا وجود چیزی در هستی اعتقاد بیابید بدون اینکه آن‌را مورد تجزیه تحلیل و انتقاد قرار دهید؟ چطور ممکنه اعتقادی پیش از اینکه به منطق راه‌یابی شود به احساسات نفوذ می‌کند و مغز محفل تخم‌گذاریش می‌شود؟

همان‌طور که گفته شد این جهت‌گیری سفت و سخت توسط دگم با چشمانی کور پذیرفته شده، درحالی که شما باید برای داشتن و حفظ یک عقیده از ابتدای مواجهه بدان به عنوان یک مسئله بنگرید، درِ منطق را باز بگذارید و با طرح سوال در جستجوی علل و دلیل در مقابل ادعای آن عقیده باشید؛ در غیر این صورت با پذیرش عقیده بدون پرسش و نقد، باور مذکور در ذهن در بهترین حالت حکم خبر را داراست، چیزی که تنها در گوش‌های شما توسط دیگری گذر و مانند حشره‌ای لانه کرده.

خودشیفتگی/خودعظیم‌پنداری

یکی از ویژگی‌های مرکزی فرد مذکور خودشیفتگی‌ست. دگم‌ گمان می‌برد از هوش و دانشی سرشار و برتر از بقیه برخوردار است، به کسی که از فکر مرتجع و جزم وی حمایت نکند یا هنوز قدم به پذیرش آن نگذاشته باشد یا هرکسی که جز بقیه _یعنی نفهم‌ها_ باشد با نگاهی از بالا به پایین مانند کوه به صخره می‌نگرد. شدت این خودشیفتگی آن‌قدر بالاست که احتمال می‌رود وی اصلا به اطرافیانش نگاهی نکند و بر اساس ردپاهاش انتظار پیروی و حرکت از آن‌ها داشته باشد. او خویش را مانند ماه در شب سیه می‌بیند و بقیه را موجوداتی سردرگم در تاریکی شب برای پیدا کردن مسیر خانه.

دگم می‌گوید: من کلام حق هستم و حقیقت این جهان را بی سردرگمی در پرسش و پاسخ‌ها یافته‌ام، شما هم ناچار به پذیرش هستید چون من از امری مطلق و یگانه زبان باز کردم، من خود وحی هستم که با شما سخن می‌گویم و… از این قبیل چرندیات. او طوری با مردم برخورد می‌کند که گویا لطفی بس بزرگ بر آن‌ها روا داشته به خاطر آشکارسازی حقیقت و سهل‌الوصول کردن آن. افراد پس از اشراف به عظمت دانش او باید شکرگزار وجود چنین راهنمای مقدسی باشند وگرنه که با نافرمانی تا انتهای عمر در مسیر اشتباه در فرومایگی خود مانند خوک می‌غلتند(از منظر دگم چنین است).

در این بین یکی از لذات‌های بزرگ دگم تحسین و تمجید است چون علاوه بر ارضای خودپسندی‌اش، تمجید را حداقل مزدی می‌داند در قبال زحمات بی حد و مرزش، گویا خود را فرمانده‌ کشتی در جستجوی گنج می‌انگارد با ذهنی که نقشه‌ی آن گنج است.

قاضیِ پتک به دست!

دگم در چنین جایگاه تقدس‌یافته‌ای با توجه به خصوصیاتی که صرف آن رفت، خود را قادر به تعیین تکلیف، قضاوت و صدور حکم برای سرنوشت دیگران می‌داند. جایگاهی با ویژگی قضاوت الهی که می‌تواند گناه این و آن را به واسطه‌ی عقیده‌اش و پتکی که در دست دارد مشخص و مجازاتی صادر کند، گویا برگزیده و نماینده‌ی یک قدرت عظیم‌تر است که از اعتقادش سرچشمه می‌گیرد.

احیانا در برخورد با وی خدای ناکرده مرتکب ذره‌ای شک نشوید که علاوه بر از دست دادن لیاقت همراهی او در مسیر راستین زندگی، مجازات خواهید شد. هر فردی که به قطب نمای او خطا گیرد یا عقیده‌‌‎اش را تمام و کمال نپذیرد حقش ترور است و بس. ترازوی عدالت دگم همیشه یه طرفش به نفع عقیده‌اش سنگین‌تر است.

«تِ تِ تِ تِ ترورشون کن»

جالب‌ترین وجه دگم برای من واکنش‌ او در قبال مخالفانش است، کافیه با کوچیک‌ترین مخالفتی رو به‌ رو شود تا پست‌ترین هیجانات خود را بروز دهد، نگاه او دشمن شک و عقلانیت است. نکه از بحث‌ با مخالفین فراری باشد، برعکس خیلی علاقمند به بحث با چنین افرادیست، اما وی در پی یک گفتگوی منطقی و سازنده ابدا نیست. برای او گفتگو با مخالفین مانند رفتن به میدان نبرد می‌ماند با پرچمی که روی آن نوشته شده «همیشه بر حق». ابزار او برای گفتگو زبان مسلح به استدلال منطقی نیست، بلکه مسلح به فحش و توهین است. فحشی که چون از اعتقاد حق او سرچشمه می‌گیرد فحش به حساب نمی‌آید.

از منظر او برای دیگران باور به عقیده‌اش باید امری بدیهی و بی‌پرسش باشد، گویا دارد از قانون جاذبه صحبت می‌کند، در حالی که حتی قانون‌های طبیعی هم جا برای پرسش دارند. هنگام مقابله با مخالفین چنان انزجاری از خود بروز می‌دهد که انگار خداوند عینا روبه‌روی شما ایستاده و شما در حال انکار وجودش هستید! البته بعید میدانم خود خدا در این موقعیت چنین واکنشی نشان دهد! چون کسی که در درون غنایی دارد آن‌را نه جار می‌زند نه سعی در اثباتش دارد. اگر هم خواهان صحبت درمورد خویش و خصوصیاتش باشد، حتی اگر شما آن‌را انکار کنید _در عین وضوح حقیقت_ با خونسردیِ وی مواجه می‌شوید؛ او خود برای خود کافیست.با وجود این، فرد دگم چون غنا و مایه‌ای ندارد _بلکه همواره بی‌مایگی درونش حاکم است و در توهم غنای درونی‌ست_ با ستیزه و خشونت خواهان از میان رفتن مخالفان و ثبوت عقیده‌اش است.

هنگام هم‌کلام شدن با دگم، شما ناچارا همواره باید چارچوب کلام‌تان را با عقاید وی سازگار کنید که مبادا دچار بیرون‌زدگی از خط قرمز شوید و او را دچار ملال کنید! صفر تا صد نقطه جوش این موجود شاید کمتر از یک ثانیه باشد، او سریع شمارا با انفجار هیجاناتی روبه‌رو می‌کند که ممکن است دچار شرمندگی شوید، یا حتی ممکنه به نسبت مخالفت شما، وی خشونتش را وارد حوزه‌ی فیزیکی کند! خیالتان را همینجا راحت کنم دگم‌ها از پیش به واسطه‌ی اعتقادشان همه‌ی این خشونت‌های بالقوه را برای خود توجیه کردن و در ارتکاب‌شان تردیدی ندارن، همانطور که بر حقیقت نظرشان تردید دخلی ندارد.

خلاصه‌ی کلام اینکه تا می‌توانید از گفتگو با چنین اشخاصی دوری جویید چون شما از پیش شکست خوردید و در خطر ترور با فحش یا سلاح گرم و سرد هستید. این جمله یادم نیست از کیست اما حق مطلب را نسبت به توصیه‌ام ادا می‌کند: «خردمند آن است که در برخورد با نادان خود را نادان جا بزند». سعی کنید با سرتکان‌ دادن به نشانه‌ی تائید حرفای اورا مورد پذیرش قرار دهید و در اولین فرصت محل را ترک کنید، البته امیدوارم حرف بنده را تسلیم شدن ندانید، شما با اینکار گوش‌ها، جان عزیز و روح و روانتان را نجات می‌دهید.

پایان صفحه نخست...

هیچکسمجازترورشون کندگماتیسمنقد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید