تا اینجا سعی کردم با نگاه به اثر ویژگیهایی از شخصیت دگم را زیر و رو کنم. از اینجا به بعد به شکل گزیده خطوطی از شعر را تحلیل میکنم که متن طولانیتر هم نشود.
در نوشتار پیشین متذکر شدم دگم تحمل هیچگونه مخالفتی ندارد و با ذرهای نارضایتی مربوط به باورهاش به جوش میاد و دست به ترور میزند، گفتگوی بینزاع و خشونت تنها وقتی با او ممکن است که مهر تاییدی بر عقیدهاش بزنید. «هیچکس» برای تاختن و انتقاد از فرد مبتلا به دگماتیسم از همین روش بهره میبرد که موجب میشود متن با انتقاد تند و تیزتری همراه باشد. شاعر بوسیلهی تکنیک سخنان دوپهلو در نقش دوست، خیرخواه و همپیمان دگم نمود پیدا میکن؛ جلوتر متوجه این طرق لحن و گفتار راوی میشوید.
رخ نماییدن تشکیل شده از کلماتی که در گفتار عامیانه به صورت گزیده استفاده میشود. این جمله خطاب به کسی گفته میشود که خود او و چهرهاش از اهمیت و جایگاه والایی برخوردار باشد که در اینجا به علت جایگاه نازل قهرمان شکلی تمسخرآمیز به خود گرفته است.
علاوه بر این راوی در ادامه خطوط چهرهی دگم را به خورشید تشبیه میکند، ویژگی مخصوصی که ما درمورد پیامبران در روایات مختلف شنیدهایم، پیامبرانی که هرچند از منظر ظاهر با انسان تفاوتی نداشتند اما همانند آدمیان دارای عنصر شر نبودند. نوری که از چهرهی آنها ساطع میشد نشانگر خیر و پاکی مطلق و صادقانهی وجودشان بود. در اینجا راوی نورانی بودن چهرهی دگم را مرتبط با علم و دانش ذاتی او میداند که آنقدر خالص و وافر و دور از جهل است دیدنش مانند تماشای خورشید چشم را پس میزند.
در تضاد با ویژگیهای دگم راوی ویژگیهایی پست برای خود و بقیه مردمان در نظر میگیرد، اقرار به شوری و سیهبختیِ غیرواقعیای میکند که وضعی پارادوکس دارد و تنها دگم والا قامت است که میتواند آنها را از این ورطه نجات دهد: نمازی که قبل قضا شدن باطل میشود(با ایهام بین غذا-قضا و باطل-فاسد)، گاوی که از کرگی میزاد و کویری که درش انتظار باران میکشند. این تیرهبختی فطری راوی و مردم در اصل از نگاه دگم بدانها نشات میگیرد.
این خطوط دو کلمهای هنگام بیان که با مکث همراه است درست مانند مدح و تملق خداوند و پیامبران است توسط مومنان. راوی از ویژگیهای فرا انسانی و دروغینی که دگم به خود روا دارد و آنها را مصداق وجود خود میداند استفاده میکند تا بر باورهای او نسبت به خویش و مردمان مقابلش صحه بگذارد و از همین جهت نقاب از چهرهی پوشالی وی برمیدارد. فرم جالب و جذاب این قسمت همان دو کلمهای بودن جملات، لحن و شیوهی بیان راوی همراه با مکث است که بیشتر از هر چیز آن را شبیه به مدح میکند.
قسمت انتهایی ورس اول راوی به دگم پیشنهاد میکند برای مصلحت هم که شده دست دوستی به سوی مخالفان دراز نکند و با آنها کوششی در جهت گفتگوی منطقی نداشته باشد، چون در غایت درستی عقیدهی وی بر همه هویدا میگردد و به سمت او راهی میشوند. پرواضحه که این جملات خطاب به دگم دوپهلواند و دارای کارکردی معکوس، وی به هیچ عنوان تو هیچ موقعیتی نه بحث منطقی میکند نه با مخالفان صلح؛ در واقع دگم واقف به حقانیت محض خویش است و هر نوع مخالفتی را به پای بیعقلی منتقد میگذارد. فردی هم که عقل بر او حاکم باشد حقیقتا مخالف فرد دگم و جزماندیش صحبتی نمیکند چون خوب میداند مخالفت با یک فرومایه هدر دادن استدلال و نیروی ذهن است.
خط اخر نقلی است از مطهری، در نوشتهی او قطار نماد افراد مترقی و رو به رشد است و افرادی که به این قطار سنگ میزنند نماد ستیزه و دشمنی با رشد و پیشرفت. در متن شعر، الهام هیچکس از مطهری دستخوش تغییراتی قرار گرفته و در اصل قطار در نقش دگم، افرادی که سنگ میزنند در نقش منتقدان و سنگ هم انتقاد. در واقع اگر دگم به مثابهی قطار در نظر گرفته شود، قطعا آن قطار ساکن است، چرا که او در حوزهی اعتقادش به مقصد و تمامیت رسیده است، مانند اشیائی که ما هنگام تعریف آن ها میگوییم این میز است و آن صندلی. تغییر، حرکت و جنبشی در او دیده نمیشود و به همین سیاق انتقاد از او بیهودس؛ معنای باب میل دگم هم مشخصه، چون او به انتها رسیده دیگر کسی از سر ستیزه با پیشرفت او به او سنگ نمیزند تا از حرکت بایستد.
پس از صحبت اقناعی راوی خطاب به قهرمان داستان(دگم) در رابطه با صلح با دشمنان(منتقدان) به او پیشنهاد میکند به وسیلهی توهین افراد مخالف را ترور کند، چون این راه _دگم غیر از این روش، روش دیگری سراغ ندارد_ بهترین کنش است در مقابل کسانی که حقیقت یکتای وی را انکار میکنند. بیان و صدای «ترورشون کن» توسط راوی مانند شلیک با اسلحهست و در همین هنگام افکتی از همین صدا در آهنگ و پس زمینهی کلمات شنیده میشود؛ راوی در همخوان تاکید دارد از نگاه دگم فحش به مثابهی کشتن میباشد. دقیقا همانگونه که همخوان را حس و ادراک میکنید، دگم هم برایش مقابله با مخالفین چنین شکلی دارد، او عاشق ترور است و دنیای تمدن موجب شده است با کلمات به اینکار بپردازد(هرچند اگر شرایط مهیا باشد ترور شکل فیزیکی به خود میگیرد).
در واقع مخالفت یا تفکر انتقادی را اگر یک درخت فرض کنید، هیچوقت با تبر یا هر ابزار قلع و قمی از ریشه قطع نمیشود، تنها تنهی آن است که از بین میرود و بالاخره باز به رشد و مخالفت ادامه میدهد. تصور دگم بر این بناست که میتواند با توسل به زور و خشونت به مخالفت پایان دهد.
از منظرگاه دگم خصوصا اگر رهبر یک جامعه باشد افراد دیگر همگی از عقل و هوش نازلی برخوردارن، و تنها اوست که میتواند مسیر آرمانی یک جامعه را به آسانی تنها با انگشت اشاره مشخص کند. حالا تو این مسیر اهمیتی ندارد که جان شخصی فدای عقیدهی دگم شود، بالاخره آنها ذاتا بیعقلن و هستن تا نقش قربانی را بازی کنند. دگم خود را برگزیده و مرکز ثقل میپندارد، گویا حکمیست صادر شده از مکانی مجهول با پتکی برای وضع آن که از محدوده عقل عمومی خارج است.
او از اعمالی که در قبال مردمان انجام میدهد شرم نمیکند که هیچ، آنرا با دلسوزی توجیه میکند، خود را پدر و بقیه را کودک میداند، در این موقعیت کودکانی که همواره دچار خطا میشوند به خاطر عقلی که ناقصه و هنوز رشد پیدا نکرده مورد خشم و غضب پدر واقع میشوند که ریشه در دلسوزی او برای رشد صحیح آنها دارد.
در پایانبندی پس از شنیدن صدای شخص مذکور که با فحش جملهاش را شروع میکند مشخص میشود فرد مورد خطاب از ابتدا چه کسی بوده. اما این به این معنی نیست که متن شعر توان تعمیم به دگمهای حوزههای دیگر را ندارد، انتقاد این اثر شامل هر شخصی میشود که حامل چنین ویژگیهایی باشد.
«بتازیم به پدران تحمیل برای رشد کودکان اعتراض، زندهباد مخالفت»
نویسنده: شهریار
پ.ن: سخن مطهری در باب قطار ساکن: http://shabanzadeh-h.blogfa.com/post/93