من قاسم قربانی هستم و آن چه که می خوانید متن پادکست «شهرنامه» است:
این برنامه قسمت اول از سلسله برنامههای ما درباره تاریخ اساطیری است. واژه "اساطیر" معمولاً برای ما یادآور داستانسراییهای پیشینیان است؛ داستانهایی که برای غلبه بر ترس و ارضای روح کنجکاوانه بشر توسط انسانهای بدوی روایت شده و به صورت شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل گردیدهاند. در مقابل، واژه "تاریخ" تداعیکننده اتفاقاتی است که واقعاً برای مردم یک سرزمین رخ داده است.
با این نگاه، تاریخهای اساطیری سرشار از قوه تخیل و داستانسراییاند. قطعاً از نقطه نظر علمی و دقیق زمانه ما، امکان ندارد که جمشید زمین را گسترده و وسیع کرده باشد یا سیمرغ زال را پرورده باشد. همچنین به هیچ عنوان ممکن نیست که دو مار از دوش انسانی برویند و آن انسان هزار سال بر جهان حکومت کند. در مقابل، تاریخ واقعی به دنبال کشف اتفاقاتی است که واقعاً بر روی زمین رخ دادهاند.
البته این به این معنی نیست که تاریخهای اساطیری هیچ ریشهای در واقعیت نداشته باشند، اما ریشههای تاریخهای اساطیری آنقدر با تخیل و داستان در هم آمیختهاند که امکان تشخیص واقعی بودن آنها عملاً وجود ندارد یا بسیار محدود است. با چنین نگاهی، مطالعه تاریخهای اساطیری میتواند مانند خواندن یک رمان جذاب و گیرا یا هر قصه دیگری درسهایی برای زندگی ما به همراه داشته باشد. اما چنین چیزی هرگز و به هیچ وجه نمیتواند معادل مطالعه تاریخ باشد.
من خودم تکتک جملاتی را که تا الان بیان کردم، به هیچ وجه قبول ندارم. اما اگر شما از کسانی هستید که واقعاً فکر میکنید تاریخهای اساطیری مانند رمانها هستند، تا پایان این برنامه با ما همراه باشید تا ببینیم که تاریخ اسطورهای چقدر در زندگی کنونی ما، چه در بعد فردی و چه اجتماعی و سیاسی، تأثیرگذار است.
دوست داریم در این قسمت درباره این موضوع صحبت کنیم که تاریخهای اساطیری واقعاً چگونه زندگی و ذهنیت ما را شکل دادهاند و در ابعاد مختلف بر آن تأثیر میگذارند. پس تا پایان این برنامه با ما باشید تا ببینیم تاریخ اسطیری چیست، با ما چه میکند و چه تأثیری در زندگی ما دارد.
برای شناخت تاریخهای اساطیری، ابتدا باید تاریخ را تعریف کنیم. تلقی اولیه ما از تاریخ این است که وقایعی در جهان اتفاق افتاده است. مورخ با بررسی آثار، اقوال و نقلها سعی میکند آنچه را که روی داده بشناسد و به ما معرفی کند. اشکال این تعریف اولیه آن است که تصور میشود تاریخ یک واقعهای است که در جهانی مسطح و شفاف رخ داده، و شخصی به نام تاریخشناس صرفاً مشاهدهگر آن رویدادهاست و مشاهدات خود را گزارش میکند.
در حالی که نه رویدادهای تاریخی کاملاً شفاف و مسطحاند و نه روایتگران تاریخ مشاهدهگرانی بیطرف هستند. علوم را از جهت نوع نگاهشان میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که میتوانیم آنها را "دانشهای آبجکتیو" بنامیم، به بررسی یک شی یا یک پدیده میپردازند، فارغ از اینکه چه کسی قصد شناسایی آنها را دارد یا اینکه آیا اصلاً شناسندهای در کار هست یا نه.
به عنوان مثال، معمولاً فکر میکنیم که دانش فیزیک در این دسته از دانشها قرار دارد، زیرا از نظر ما ذرات ماده رفتارهایی دارند که ارتباطی با اینکه چه کسی آنها را تماشا میکند یا اینکه آیا مشاهدهگری هست یا نه، ندارد. میلیاردها سال هیچ مشاهدهگری رفتار ماده را رصد نکرده، اما بر اساس قوانینی رفتار خاصی از خود نشان داده است. کار فیزیکدان تنها مشاهده صرف این رفتارها و کشف قوانینی است که حاکماند. بنابراین فیزیک را میتوان یک دانش کاملاً آبجکتیو دانست.
(البته اگر با فیزیک کوانتوم آشنا باشید، میدانید که تمام جملاتی که درباره فیزیک گفتم از نظر یک فیزیکدان امروزی کاملاً بچگانه و سطحی به نظر میرسد. از نظر فیزیک کوانتوم، مشاهده صرف و مطلق اصلاً امکانپذیر نیست؛ بلکه مشاهده خودش نوعی دخالت در بازی است و مشاهدهگر نقش مهمی ایفا میکند. بنابراین رفتار اشیا فیزیکی بسته به وجود یا عدم وجود مشاهدهگر متفاوت خواهد بود.
فرض کنید الکترونها منتظرند ببینند آیا کسی آنها را نگاه میکند یا نه، یا اینکه چه کسی در چه شرایطی دارد به آنها نگاه میکند. در تمام این موارد ممکن است رفتار متفاوتی داشته باشند. یعنی از نظر مکانیک کوانتومی، همه این حرفها درباره فیزیکدان به عنوان یک مشاهدهگر بیطرف که رفتار ماده را فارغ از دیگر مشاهدهگران رصد میکند، باید کنار گذاشته شود.
بنابراین الکترونها ممکن است در یک آزمایش خود را به صورت یک ذره نشان دهند و در آزمایش دیگر به صورت موج. در واقع درباره هویت الکترون وقتی که اصلاً دیده نمیشود نمیتوان سخن گفت؛ نه اینکه رفتاری دارد و ما نمیتوانیم آن را کشف کنیم، بلکه اساساً رفتار آن بسته به مشاهده متفاوت است. پس حتی فیزیک نیز یک دانش آبجکتیو محض نیست).
در برابر نگاه آبجکتیو، نگاه سابجکتیو قرار دارد. (در اینجا لازم به ذکر است که اگر از واژههای "آبجکتیو" و "سابجکتیو" که فارسی نیستند، استفاده میکنم، به این دلیل است که هنوز معادلهای مناسبی برای آنها ارائه نشده است.)
در این نگاه، شیء آنچنان که خود برای خود است، یا همان چیزی که به آن "پدیده" یا "نومن" میگوییم، موضوعیت کامل ندارد. بلکه آنچه ما به آن دسترسی داریم و دربارۀ آن پژوهش میکنیم، پدیداری از چیزی است که برای یک شناسنده مانند ما آشکار شده است. به این پدیدار، "فنومن" نیز گفته میشود.
در نگاه سابجکتیو، فاعل شناسنده در هویت شیء مورد بررسی نقش دارد. چرا که هویت شیء مورد بررسی، یا همان پدیدار، امری است که از یک پدیده نزد آن فاعل شناسا آشکار شده است. برای روشنتر شدن این موضوع، مثالی میزنم که شاید دقیق نباشد اما میتواند مفید باشد.
به عنوان مثال، وقتی میخواهیم رفتارهای عرفی و زبان بدن یک انسان را بررسی کنیم، فقط به شکل فیزیکی آن رفتار توجه نمیکنیم. بلکه به معنای این حرکت در فرهنگی که آن فرد از آنجا آمده است، نیز میاندیشیم. ممکن است یک حرکت واحد در یک فرهنگ شایسته تلقی شود، در حالی که در فرهنگ یا گروه دیگری کاملاً ناشایست باشد. در این موارد باید به نگاه سابجکتیو توجه کنیم.
حال با توجه به اینکه حتی فیزیک نیز کاملاً آبجکتیو نیست، چه انتظاری میتوان از تاریخ داشت؟ تاریخ به عنوان علمی که با انسان و ذهنیات او ارتباط دارد، نمیتواند تنها وقایع نگاری محض باشد. باید با این حقیقت مواجه شویم که تاریخ تنها به شکل رفتارها و مکانهای تردد انسانها و تعداد گلولههای توپ شلیک شده در یک جنگ نمیپردازد.
به سه جمله زیر دقت کنید که ظاهراً به یک واقعه تاریخی اشاره دارند:
1. در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ هجری شمسی، صدام حسین به قصد جدا کردن خوزستان از ایران، جنگی ۸ ساله را بر ملت ایران تحمیل کرد.
2. در ۱۲ ذیالقعده ۱۴۰۰ هجری قمری، صدام حسین مشهور به سردار قادسیه، برای بازپسگیری سرزمینهای عربی اشغال شده توسط ایران و آزاد کردن خلق عرب از دست ایرانیهای فارس، نیروهای خود را گسیل کرد.
3. در ۲۲ سپتامبر سال ۱۹۸۰ میلادی، دو کشور ایران و عراق وارد مخاصمات سرزمینی طولانیمدت شدند و پس از هشت سال زد و خورد به مرزهای پیشین خود بازگشتند.
هر سه عبارت در ظاهر به یک واقعه تاریخی اشاره دارند، اما پسزمینه و معنای هر کدام آنقدر متفاوت است که گویی داریم از سه اتفاق کاملاً متفاوت صحبت میکنیم. تفاوت این سه عبارت از کجا ناشی میشود؟ قطعاً این تفاوت نه در تعداد گلولههای شلیک شده و نه در نوع هواپیماهایی که به پرواز درآمدهاند، بلکه تفاوت در نگاه شخصی است که به این واقعه نگریسته و بر اساس دیدگاه و زندگی خود آن را روایت کرده است.
جمله اول از دید کسی بیان شده که در جغرافیای معنایی به نام ایران نشسته و به جهان و زمان نگاه میکند. دومین جمله از دید کسی است که از داخل عراق بعثی یا برخی کشورهای ناسیونالیست عرب جهان را تماشا میکند. و سومی از نقطهای فرسنگها دورتر بیان شده است. اگر به عبارات دقت کنید، نه تنها جغرافیا بلکه حتی زمان این سه جمله نیز با هم متفاوت است. تاریخ اولی از هجرت پیامبر اسلام شروع میشود و بر اساس نسبت بین خورشید و زمین و با محوریت نوروز شمارش میشود. دومی نیز تاریخ هجری است اما با این تفاوت که ماههای قمری آن را نشانهگذاری میکنند. سومین جمله نیز از میلاد مسیح آغاز شده است.
بنابراین مشاهده میکنیم که حتی زمان نیز بسته به نگاه کسی که به این واقعه نظر دارد، متفاوت خواهد بود. ممکن است فکر کنید که دیدگاه سوم بیطرف و علمیتر است؛ اما واقعیت این است که دیدگاه سوم نیز مکان و زمان خاص خود را دارد. اگر این اتفاق نزدیک مرزهای آن فرد رخ داده بود، مطمئناً او جور دیگری به آن نگاه میکرد.
فرض کنید روی گوشی خود خبری را میخوانید مبنی بر اینکه یکی از خانهها در یک کشور آسیایی در حال سوختن است. این خبر ممکن است تلخ باشد اما چاشنیای از احساس غم را نیز به همراه داشته باشد. حال فرض کنید ناگهان متوجه شوید که خانهای که در حال سوختن است، خانه خود شماست. آیا هنوز هم عبارت "سوختن یک خانه در کشوری آسیایی" برای شما واقعیت را توصیف میکند؟ هرگز! آنچه در حال سوختن است، خانه شماست و این واقعه برای شما معنایی دارد که تنها شما و اهالی خانهتان آن را درک میکنند. به همین ترتیب، عبارتی مانند "سوختن خانهای در کشوری آسیایی" برای کسانی نوشته شده که حتی حرارت خانه شما را از دور هم احساس نمیکنند.
فرض کنیم عربهای عزیز ساکن در خوزستان، خبر یک واقعه تاریخی را به صورت دوم یا سوم میخواندند. آیا در این صورت حاضر میشدند که در برابر لشکر صدام ایستادگی کنند و حماسههایی از خود نشان دهند؟ این سوال ما را به این نتیجه میرساند که در تاریخ، دیدگاه بیطرف وجود ندارد. هر کس از یک نقطه خاص ایستاده و از آنجا به جهان نگاه میکند.
البته این به معنای نداشتن دیدگاه منصفانه در تاریخ نیست. باید بین دیدگاه بیطرف و دیدگاه منصفانه تفاوت قائل شویم. در دیدگاه منصفانه، تاریخنگار میداند که کجا ایستاده و از کجا به تاریخ نگاه میکند. تفاوت بین این دو دیدگاه خود یک موضوع مفصل است که نیاز به بحث جداگانهای دارد.
علاوه بر نگاه تاریخنگار و تأثیر آن بر روایت تاریخ، یک مسئله دیگر نیز وجود دارد که مانع از آبجکتیو بودن صرف تاریخ میشود. این مسئله به معنای واقعی رویدادها برای انسانهایی که در متن آن حاضرند، مربوط میشود. یعنی نه تنها تاریخنگار و تماشاگر یک نقطه خاص دارند و نگاهی خاص به تاریخ میاندازند، بلکه بازیگران خود رویدادها نیز معنا و اهمیتی برای رفتارهایشان دارند که باید در مطالعه تاریخ به آن توجه کرد.
بدون خوانش معنای تاریخ از منظر انسانهایی که در رویدادهای تاریخی حضور دارند، بخش مهمی از واقعه تاریخی دیده نشده و طبیعتاً روایت هم نخواهد شد. نمیتوان ادعا کرد که در حال مطالعه تاریخ انسانها هستیم اما از نسبت انسان با جهان و زمان غافل باشیم.
برای مثال، در سال ۱۹۳۹ میلادی، آلمانها به رهبری هیتلر با بخش اعظم اروپا و سپس بسیاری از کشورهای جهان وارد جنگ شدند. میلیونها نفر در این جنگ کشته شدند و کشورهای زیادی ویران گشتند، به حدی که نظم سیاسی جهان وارد یک دوران جدید شد. میتوان جزئیات بسیار زیادی از جمله تعداد روزهای جنگ، آمار نبردها، میزان تلفات، سلاحها و جغرافیای جنگ را به این دو خط اضافه کرد. اما آیا چنین اطلاعاتی واقعاً تاریخ است؟
آیا بدون تحلیل نگاه ملت آلمان، متحدین، جبهه مقابل یعنی متفقین، کل اروپا، آمریکا، ژاپن و سایر کشورها که درگیر این ماجرا بودند، میتوان به راز و معنای چنین کشتار عظیم و دیوانهواری پی برد؟ آیا در تاریخ باید روایت شود که انسانهایی که درگیر این جنگ بودند چگونه به رفتارهای خود نگاه میکردند؟ واقعاً آلمان هیتلری به دنبال چه چیزی بود؟ مفهوم رایش سوم چه بود؟ دیگر کشورهای جهان چه اهدافی داشتند و چه مشکلی با هم داشتند؟
اینها مسائلی هستند که اگر در تاریخ روایت نشوند، تنها جدولهای آماری در اختیار ما قرار خواهند گرفت. تا اینجا متوجه شدهایم که هم مشاهدهکننده تاریخ مهم است و هم چیزی که در حال مشاهده و بررسی است؛ زیرا هر دو در نسبت با انسان و نگاهش معنا پیدا میکنند.
جالب است که بدانیم دخالت انسان و نگاه او در روایت تاریخ تنها به دو جنبه ختم نمیشود. یک نکته بسیار مهم دیگر نیز وجود دارد که پس از آگاهی از آن، بهتر است برای همیشه با نگاه اولیه به تاریخ خداحافظی کنیم.
فرض کنید میخواهید تاریخ ایران را بنویسید و به شدت مقید هستید که این تاریخ واقعیترین روایت ممکن باشد. در این صورت، دقیقاً چه چیزی را مینویسید؟ آیا تاریخ ایران تنها شامل تاریخ پادشاهان و سلسلههای سلطنتی است؟ آیا باید به تاریخ دانشمندان، تفکر ایرانی یا ادبیات ایرانی بپردازید؟ اصلاً این "ایران" که میخواهید دربارهاش بنویسید کجاست؟ آیا ایران، همان گربه زیبا و ملوس امروزی است یا سراسر قلمرو هخامنشی؟
آیا تاریخ سمرقند و بخارا نیز جزئی از تاریخ ایران به شمار میآید؟ در واقع، تاریخ ایران را از کجا آغاز کنیم؟ از مهاجرت آریاییها یا از ساکنان این سرزمین پیش از ورود آریاییها؟ آیا باید از پیش از اسلام شروع کنیم یا پس از آن؟ آیا باید به پیش از اختراع خط توجه کنیم یا بعد از آن؟
این مسائل به شدت پیچیده هستند. برای نگارش تاریخ ایران، شما نیاز به یک نظریه یا فراتاریخ دارید. در این نظریه تاریخی، نهایتاً باید به این نتیجه برسید که به دنبال روایت چه چیزی هستید و کدام جنبهها را بیشتر مورد توجه قرار میدهید. آیا بیشتر بر روی سلسلههای پادشاهی و حوادث مربوط به آنها تمرکز میکنید یا به دانشمندان و رجال دینی میپردازید؟
به عنوان مثال، بسیاری از تاریخنگاران، تاریخ را ماجرای سیر انسان از توحش به تمدنهای ابتدایی و سپس به تمدنهای پیچیدهتر تصویر میکنند و در بیان تاریخ تمدنها بیشتر بر روی پادشاهان و سلسلههای سلطنتی تأکید دارند. کتابهای تاریخ دبیرستانی که ما خواندهایم، عموماً چنین حال و هوایی دارند. اما آیا واقعاً تاریخ ایران تنها شامل ردیف کردن سلسلههای پادشاهی از مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان تا دوره خلافت و طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان و آل بویه و غیره است؟
آیا با ذکر نامهایی چون هوخشتره، اردشیر و سلطان محمود غزنوی، ما با تاریخ آشنا شدهایم؟ اگر چند تا از این سلسلهها را حذف کنیم یا چند نام پادشاه و سلطان را از قلم بیندازیم، آیا چیز مهمی از تاریخ حذف خواهد شد یا نه؟
اینکه نظریه فرا تاریخی شما چه چیزی باشد، به نوع نگاه شما به انسان و جهان برمیگردد که خود بیانگر یک واقعه رخ داده نیست بلکه یک امر فلسفی است. فلسفه دیگر تنها مشاهده یک سری اتفاقات و رویدادها نیست. بنابراین، هیچ نگاه تاریخی وجود ندارد که انسان در پس و پیش و بین تک تک واژگان آن حضور نداشته باشد.
به همین دلیل است که کلاسهای تاریخ و جغرافیای دبیرستان و دانشگاه غالباً سرد، کسلکننده و بیمحتوا به نظر میرسند. زیرا این دروس از معنا تهی هستند. جغرافیا و تاریخ باید با زمین و زمان معنا پیدا کنند. ایران تنها مجموعهای از نامهای پادشاهان و سلسلهها نیست؛ بلکه یک واحد جغرافیایی و تاریخی معنادار است که برای شناخت تاریخ آن باید به عمق معنا پرداخته شود.
ادامه دارد...