<br/>صفحه اصلی » فرهنگ
حکیم ابوالقاسم فردوسی، در مقدمه نسبتا مبسوط شاهنامه به ستایش خداوند، ستایش خرد، داستان پیدایش جهان، راز خلقت انسان، ستایش پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) و بیان ماجرای سرودهشدن شاهنامه و درنهایت مدح محمود غزنوی پرداخته است.
در این نوشتار به برخی از مهمترین محورهای بیانشده در این مقدمه طولانی اشاره میکنیم.
وقتی میخواهیم کسی را مدح کنیم، به برترین صفات و کارهای او اشاره میکنیم. بزرگترین تجلیات خداوند بر پرده عظیم آفرینش ازنظر فردوسی، «جان» و «خرد» هستند. از میان تمامی مخلوقات، «حیات» شگفتآورترین پدیده است.
خبر کشف هزاران کهکشان بهاندازه کشف یک سیارک دارای حیات، برای انسان جذاب و معنابخش نیست. از میان موجودات زنده نیز موجود دارای «خرد»، شگفتانگیزتر و عظیمتر است. درواقع «جان» عصاره آفرینش است و خرد عصاره جان؛ به همین دلیل پس از آنکه میگوید به نام خداوند جان و خرد، این ستایش خود را برترین ستایش ممکن از خداوند میشمارد:
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
از نظر فردوسی، خرد برترین هدیه خداوند به انسان و بلکه به کل آفرینش است. میان خِرد و دانش تفاوت هست. خرد را میتوان هممعنای عقل و دانش را هممعنای علم دانست. ممکن است انسانی دانشمند شود؛ اما خردمند نباشد و ممکن است انسانی دانش و سواد چندان نداشته باشد؛ اما خردمند باشد. خرد برای جان بهمنزله چشم است و به جان، امکان حیات متعالی در جهان میدهد. دانش ابزار خامی است که خرد آن را برای سلوک در جهان، به کار میبندد؛ ازاینرو دانش بدون خرد، تنها غرورآفرین و رهزن است:
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
انسانی که از خرد بهره نداشته باشد و یا از آن استفاده نکند، اسیر بندهای مختلف بیرونی و درونی است:
گسسته خرد، پای دارد به بند
فردوسی ترتیب خلقت را اینگونه بیان میکند: سرمایه گوهران (چهار عنصر آب، باد، خاک، آتش)، آسمانها، زمین، گیاه، جانور و سرانجام انسان. الهیات فردوسی در بیان چرایی خلقت، برگرفته از الهیات شیعی و معارف اهلبیت(ع) است. او برخلاف دیدگاه رایج اشعری در دوران خود، آفرینش را برخاسته از صفت عدل و داد الهی و دارای حسابوکتاب و زیبایی میداند و معتقد است، فلسفه خلق جهان، عدالت و هنرمندی خداوند است که لبریز شده و به آشکاری درآمده است:
چو دانا توانا بد و دادگر
از ایرا نکرد هیچ پنهان هنر
انسان با آنکه آخرین موجودی است که در ترتیب موجودات پای به جهان میگذارد و پسینِ شمار است؛ اما به سبب بهرهمندی از برترین گوهر جهان، یعنی خرد، «نخستینِ فکرت» و ارزشمندترین مخلوق است: گویی تمامی جهان از ابتدا در حال کار بوده است تا این موجود ارزشمند در نهایت پای به هستی بگذارد؛ بنابراین انسان بهعنوان دردانه هستی، باید زندگی خود را جدی بگیرد و آن را بیهوده تلف نکند و «خویشتن را به بازی مدارد»؛ چراکه بیهودگی انسان به معنای بیهودگی کل دستگاه آفرینش است. درواقع آفرینش بدون انسان، پر از بند و گرفتاری و مشکل است. انسان با نوع آفرینش خاص و بهرهمندی از خرد، کلید بندهای آفرینش را در اختیار دارد و میتواند به هستی معنا ببخشد:
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
تو را از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهاند
نخستینِ فکرت، پسینِ شمار
تویی! خویشتن را به بازی مدار!
این سخنان حکیم فردوسی، در واقع بیان همان قاعدهای است که ملاصدرای شیرازی پنج قرن پس از او در قالب سخنان فلسفی بیان میکند:
«هر آنچه ازنظر زمانی و شمار مقدم و جلوتر است، ازنظر شرف و مرتبه، مؤخر و عقبتر است (کل ما هو اقدم بالزمان فهو آخر بالرتبة و الشرف).» نکته بسیار مهم دیگری که فردوسی در تبیین هویت انسان بیان میکند، آن است که «انسانیت» تنها یک نام نیست و واقعا گوهری به نام انسانیت وجود دارد که در نهاد مردم نهاده شده است. توضیح آنکه، یکی از تفکرات رایج در جهان جدید که در جهان قدیم نیز مطرح بوده، اسمگرایی یا نومینالیسم است. بر اساس این نگرش، مفاهیم کلی چیزی جز نامهایی برای طبقهبندی اشیاء نیستند. ازنظر انسان نامگرا، «انسانیت» تنها یک نام است و هیچ حقیقتی ندارد. فردوسی در ابیاتی این نگاه را نقد میکند و بر واقعیت داشتن انسانیت، تأکید میکند (در ابیات زیر مردم یعنی انسان و مردمی یعنی انسانیت):
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد؟ یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
پایان قسمت اول
ادامه دارد...