شهریار سلطان‌پور
شهریار سلطان‌پور
خواندن ۹ دقیقه·۵ سال پیش

تجربه‌ی دو سال زندگی و کار در تپسل

این متن رو می‌خواستم بنویسم تا ذهن خودم مرتب بشه و در آینده بتونم از تجربه‌هایی که کسب کردم استفاده کنم. از طرفی دیدم ضرری نداره که منتشرش کنم تا بقیه هم بیشتر با تپسل آشنا بشن. یه جورایی مرور خاطراته که شاید ارزش به اشتراک گذاشتن با بقیه رو هم داشته باشه.

برای شروع یه معرفی مختصری داشته باشیم، تپسل یکی از محصولات شرکت پگاه داده کاوان شریف‌ه، که کارش تبلیغات توی اپلیکیشن‌های موبایله. یعنی یه دولوپر برای این که از اپلیکیشنی که نوشته پول دربیاره، میاد sdk تپسل رو توی اپش می‌ذاره و حالا مثلاً به جای این که به یوزرش بگه برای خریدن فلان فیچر باید انقدر پول بدی، می‌گه باید این ویدیو رو ببینی و به جای این که از یوزر پول بگیره از تپسل پول می‌گیره. ( البته این یه نوع از تبلیغاتش بود، انواع دیگه‌ای هم داره که اگه خواستید برید ببینید.)

شرکت پگاه محصول‌های دیگه‌ای هم داره، مثل مدیااد که کارش تبلیغات توی وب‌سایت‌هاست (عملکردش مثل تپسله ولی توی وب‌سایت‌ها) و تگرو که اپلیکیشن اینفلوئنسر مارکتینگه. محصولات دیگه‌ای هم توی شرکت وجود داشتن که بنا به دلایل مختلف کنار گذاشته شدن.

دلیل این که اسم تپسل رو زیاد نشنیدین این نیست که تیم خفنی نداره یا کار خفنی نمی‌کنه، یه دلیل عمده‌ش اینه که B2Bه و عامه‌ی مردم باهاش سر و کار ندارن. وگرنه تیم فنی فوق‌العاده خفنی داره -برای مثال مدیرفنی تپسل (دکتر عباس حسینی)، هم از لحاظ آکادمیک آدم خیلی خفنیه تو دانشگاه شریف و هم از لحاظ صنعتی- تکنولوژی‌هایی که استفاده می‌شه از خیلی از شرکت‌های معروف که بچه‌ها علاقه دارن برن توشون پیشرفته‌تره یا باهاشون برابری می‌کنه.

شاید در برخورد اول به نظرتون تبلیغات کار چیپ و آزاردهنده‌ای بیاد و از کار کردن توی شرکتی که کارش تبلیغاته خوشتون نیاد. خود من هم اولش همین جبهه رو داشتم. به نظر من منشاء این نوع تفکر، تبلیغ‌های آزاردهنده‌ایه که هر روز مخصوصا توی تلویزیون می‌بینیم. وگرنه اگه تبلیغ درست و به‌جا و باکیفیت پخش بشه، بازی سه سر برده، هم واسه‌ی تبلیغ‌کننده که محصولش به آدم مشتاق نشون داده می‌شه، هم اون کسی که تبلیغ رو نشون می‌ده پول درمیاره و مجبور نیست فیچرهای پولی به برنامه‌ش اضافه کنه و هم یوزر چیزی که خوشش میاد و دوست داره رو می‌بینه و رضایتش حفظ می‌شه. به هر حال تبلیغات جزو مهمی از چرخه‌ی زندگی و بقای محصولات شده و نمی‌شه نادیده گرفتش.

نحوه‌ی ورود من به شرکت اینطوری بود که بعد از دوره‌ی رهنما کالج، رهنما ما رو به شرکت‌های مختلف معرفی کرد، یه روز به من زنگ زدن و گفتن با یه شرکتی به نام پگاه که محصولای تپسل و بکتوری رو داره مصاحبه داری. اسم محصولا رو که سرچ کردم فهمیدم این پگاه متفاوت از اون پگاه لبنیاتیه و صرفاً یه تشابه اسمیه. و خب هنوز هم به نظرم اسم پگاه انتخاب خوبی نبوده.

روز شنبه ۴ شهریور ۹۶ ساعت ۱۰ صبح رفتم مصاحبه،‌ توی مصاحبه خسی و فریبرز بودن و آخراش هم دکتر اصغری (مدیر فنی وقت شرکت) بهمون اضافه شد. مصاحبه نکته‌ی خاصی نداشت، من خب به جز رهنماکالج هیچ تجربه‌ای نداشتم و اونا هم اینو می‌دونستن و مصاحبه‌ چالش خاصی نداشت. روز دوشنبه ۱۳ شهریور حدود ساعتای ۱۲ ظهر بود که بهم زنگ زدن و گفتن که قبولی و از شنبه بیا.

اگه بخوام ریز به ریز بگم خیلی طولانی و خسته‌کننده می‌شه، در نتیجه سعی می‌کنم فقط نقاط عطف تجربه‌هام رو بگم.

من حدودا ۶۰ امین نفری بودم که وارد شرکت شدم،‌ اون موقع نه شرکت اونقدری کوچیک بود که بشه بهش گفت استارت‌آپی و نه اونقدی بزرگ بود که با شرکتای بزرگ مقایسه بشه.

اون موقع ساختمون شرکت نزدیک دانشگاه شریف بود، دو تا واحد جدا با فاصله‌ی یه کوچه، یکیش تپسل یکی بکتوری.

ساختمون فعلی شرکت، طبقه‌ی ۳ و ۴ و قسمتی از ۵ مربوط به شرکت پگاهه
ساختمون فعلی شرکت، طبقه‌ی ۳ و ۴ و قسمتی از ۵ مربوط به شرکت پگاهه

من بعد از ۳-۴ ماه کار توی شرکت وارد بکتوری شدم، بکتوری خیلی محصول جذابی بود واسم، اون موقع می‌خواستن یه سری تغییر بزرگ توش بدن و من اکثرا کارای مربوط به سرویس CDN رو به عهده داشتم.

من از ترم ۵ رفتم سر کار، ترم ۵ و ۶ سنگین‌ترین ترم‌های مهندسی کامپیوتر دانشگاه تهرانند. اون موقع با علم به این که ممکنه معدلم افت کنه رفتم سر کار و واقعا هم همین اتفاق افتاد. ترم ۵ و ۶ پایین‌ترین معدل‌های ترم من توی دوران لیسانس رو دارن. من هنوز از کاری که کردم پشیمون نیستم،‌ اما اگه معدلتون واستون خیلی مهمه و حاضر نیستید افت داشته باشه باید از جذابیت‌های کار حداقل برای این دو ترم چشم‌پوشی کنید.

چند ماه توی بکتوری بودم تا این که خرداد ۹۷ وقتی بعد از چندین روز که امتحان داشتم برگشتم شرکت، دیدم کلا ساختار شرکت عوض شده، اون‌جایی که تیم ما نشسته بود کلا یه سری آدم دیگه نشسته بودن!!! و وقتی پرس‌وجو کردم دیدم که تصمیم بر این شده که تیم بکتوری خیلی کوچیک بشه و یه سری جابجایی‌ها انجام بشه. اون موقع به من پیشنهاد داده شد که برم روی یه ویدیو پلیر کار کنم.کلیت محصول پلیر این بود که به صاحبای سایت‌ها storage و ویدیو پلیر مناسب ارائه می‌دادیم و اونا می‌تونستن ویدیوهاشونو آپلود کنن و پلیر رو توی سایتشون بذارن و همچنین این پلیر با مدیااد integrate شده بود و صاحبای سایت‌ها نه تنها واسه‌ی پلیر پولی پرداخت نمی‌کردن، بلکه می‌تونستن با پخش تبلیغ روی پلیر پول هم دربیارن. توی شرکت اسم پلیر رو گذاشتم هکتور (Hector).

توی تابستون کارمو روی هکتور شروع کردم، اون سه ماه تابستون برای من فوق‌العاده بود به دو دلیل:‌

۱- صفر تا صد هکتور رو باید خودم می‌زدم،‌ ینی از الستیک و کافکا و مونگو و اسپرینگ‌بوت گرفته تا دشبوردش که Angular 6 بود دست خودم بود و باید کدش رو می‌زدم. در نتیجه‌ی تجربه‌ی فوق‌العاده آموزنده‌ای بود.

۲- کسی که باهاش کار می‌کردم (می‌شه گفت Product Manger پلیر) محمد اصغری -مدیرفنی شرکت- بود که واقعا آدم خفنیه، به نظرم خفن‌ترین آدمیه که تا این لحظه در زندگیم باهاش کار کردم.

ما توی تابستون می‌خواستیم یه MVP از هکتور رو برسونیم که بتونیم از لحاظ بیزینسی تستش کنیم و ببینیم که چقدر مارکت ازش استقبال می‌کنه. توی تابستون هم به هدفمون رسیدیم و خیلی فیچرهای جذابی بهش اضافه شده بود. مشتری‌های اولیه هم داشتن کم‌کم می‌اومدن و واقعا وقتی هکتور رو روی سایتشون می‌دیدم کیف می‌کردم.

اما متاسفانه مارکت روی خوشی بهش نشون نداد یا این که به اندازه‌ی کافی پی‌اش گرفته نشد تا جاش رو پیدا کنه.

بزرگترین حسرتی که از دوران کاریم توی دلم مونده همینه که موقعی که هکتور کم‌کم کنار گذاشته شد برای موندنش به قدر کافی پافشاری نکردم، شاید اگه اصرار می‌کردم چیزی تغییر نمی‌کرد، ولی حداقل الان می‌دونستم که تمام تلاشی که می‌تونستم رو کردم.

از اواخر تابستون ۹۷ وارد مدیااد شدم، مدیااد چندتا نکته‌ی جالب داشت واسه‌ی من:

۱- این که زیر بار بود و مشتری‌های تقریباً خوبی داشت.

۲- تیم مدیااد بیشتر از بقیه‌ی تیم‌های شرکت درصدد پیاده کردن درست اسکرام بود و اون حس خوب پویایی توی تیم وجود داشت.

۳- علاوه‌بر آدم‌های فنی‌ای که توی تیم بودن، با خیلی از بچه‌های بیزینسی هم تعامل داشتم و این تجربه‌ی جالبی بود واسم. از قبل دوست داشتم بدونم که کار کردن با این تیپ آدم‌ها چطوره و بعدش هم از تجربه‌م راضی بودم و دوست‌های خیلی خوبی پیدا کردم. به نظرم دانش زیاد وجود داره که بتونیم ازشون یاد بگیریم و در زمینه‌ی غیرفنی اطلاعاتمون رو بالا ببریم.

۴- در کل اون مدت، با وجود تمام رفت آمدهای آدم‌ها از تیم و شرکت تیمِ خوب و دوست‌داشتنی‌ای جمع شده بود و کارکردن باهاشون لذت بخش بود (نسبت به زمانی که توی هکتور تنها بودم این مزیت حساب می‌شد)

اون موقع سرعت تغییرات توی محصول به شدت بالا بود، هر هفته چندین فیچر جدید به محصول اضافه می‌شد و می‌رفت بالا تا بتونه به سطحی که مشتریای درجه‌یک رو جذب کنه برسه، منم سراغ فیچر ریتارگتینگ و مشتقاتش رفتم، با کاساندرا و استفاده‌های مختلف از الستیک آشنا شدم و همچنان شیب Productivity و یادگیریم بالا بود.

ترند این روزا اینه که همه می‌خوان کار دیتا بکنن حالا چه Scientist چه Engineer. توی تپسل یکی از کارایی که باید بکنین اینه که بهترین تبلیغ رو به بهترین آدم ارائه بدین، که این بهشته واسه کسایی که به Recommendation Systemها و Machine Learning علاقه دارن. ولی اینم بگم که وارد شدن به تیم دیتای شرکت به این سادگیا نیست.

یکم از ساختار سازمانی مدیااد بگم، توی بخش فنی تقریبا فلت‌ه ولی ساختارمندی خاصی نداره. اینطوریه که یه مدیرفنی توی تیم وجود داره و بقیه با توجه به دانششون یه جای کار رو برعهده می‌گیرن. این بی‌ساختاری از یه جهت بده که قانون و قاعده‌ی خاصی برای promote شدن وجود نداره در نتیجه ممکنه بعد از مدتی طولانی حس کنین که قرار نیست از یه جایی بالاتر برین. اما یه نکته‌ی مثبتی هم که داره اینه که باز به همون دلیل که ساختارمندی خاصی نداره، خیلی چیزا با صحبت حل می‌شه و روند از پیش تعریف شده‌ای واسش وجود نداره. اینطوری می‌شه که اگه کسی روحیه‌ی مطالبه‌گری و مطرح کردن مشکلاتش رو داشته باشه می‌تونه پیشرفت کنه. ولی اگه روحیه‌ی passive داشته باشی و انتظار داشته باشی که صرفا با انجام دادن درست وظایفت promote بشی به بن‌بست می‌خوری.

از لحاظ HR باید بگم که تیم HR در شرکت به درستی شکل نگرفته - در ادامه‌ی همون بی‌ساختاری - در نتیجه ساختار و روال منظمی برای برندینگ، مصاحبه، ورود به شرکت، Onboarding و خروج از شرکت وجود نداره. این یکی از اصلی‌ترین نقاط ضعف شرکته که واقعا تو ذوق می‌زنه. ینی بچه‌ها خودشون دورهمی یه سری از این مسائل رو هندل می‌کنن و بقیه هم رو هوا می‌مونه. یکی دیگه از دلایلی که تپسل رو توی ایونت‌هایی که خیلی شرکت‌ها حضور دارن نمی‌بینید همینه. چون این کارها توی اولویت‌های شرکت نیست و انجام نمی‌شه. گویا قراره که تیم جدیدی بیاد و مشکلاتش حل بشه، اما راه زیادی وجود داره تا رسیدن به یه ساختار اولیه‌ای که تازه بشه در موردش نظر داد.

فشار کاری توی تپسل همیشه بالاست، یعنی محصولات همواره با سرعت در حال حرکت رو به جلوئن و خب بسته به روحیه‌تون داره که این محیط پرسرعت و پرریسک رو دوست داشته باشین یا نه. من از چنین محیطی در برابر کاری که چالش کمی داشته باشه و همیشه ریلکس باشی و سر ساعت بیای سر ساعت بری بیشتر استقبال می‌کنم.(حداقل الان نظرم در مورد خودم اینه، شاید بعداً نظرم عوض شه.) اگه تمرکز اصلی توی اون بازه‌ی زمانی زندگیتون روی کارتون باشه این مورد یه مورد مثبته، اگه چیزایی مثل درس یا اپلای و تافل و ... در اون برهه‌ی زمانی مهم‌تر باشه واستون، می‌تونه به یه نکته‌ی منفی تبدیل بشه.

عکس مربوط به روز خداحافظی من از تپسله
عکس مربوط به روز خداحافظی من از تپسله

در پایان بگم که تپسل جای فوق‌العاده‌ای برای شروع مسیر کاری من بود، شاید بهترین جای ممکن. برای من که می‌خواستم کار رو شروع کنم، حقوق و مسائل مالی اهمیت کمی داشتن. در عوضش به نظرم چیزی که از اولین تجربه‌ها می‌شه یاد گرفت اینه که چجوری باید چیزایی که توی دانشگاه گرفتی رو توی محیط پرفشار و پراسترس استفاده کنی و بفهمی چه چیزایی توی جهان واقعی به درد می‌خورن و چه چیزایی در حد همون تئوری‌ها باقی می‌مونن. این رو هم می‌تونی یاد بگیری که چجوری باید یه زبون مشترک با آدم‌هایی که خیلی جهان متفاوتی دارن پیدا کنی، آدمایی که ممکنه در ابتدا با هم هیچ نقطه‌ی مشترکی نداشته باشید ولی اگه اون زبون مشترک پیدا بشه، مکمل هم می‌شید و اون همکاری می‌تونه خیلی قدرتمند جلو بره. این چیزها رو من توی تپسل داشتم و تجربه کردم، از لحاظ فنی و شخصیتی واقعا پیشرفت کردم و دوستای خیلی خوب دانشگاهم رو کنارم داشتم و دوستای جدیدِ خیلی خوبی پیدا کردم. روند رشد تپسل صعودیه و امیدوارم همینطور بمونه.

برنامه‌نویسیتپسلمدیاادتبلیغاتمهندسی نرم‌افزار
دانشجوی مهندسی نرم‌افزار دانشگاه کلگری - مهندس نرم‌افزار سابق و احتمالا آینده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید