شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

شب هفتصد و نود یا هزار و یک شب انگلیسی

دوست قدیمیم آمد دوازده روزی پیشم ماند. به بهانه‌ی حضورش شراب‌ها و غذاها و شکرها زدیم. چقدر کیف داد که آمد در دل زندگیم.

دیدار یار جانی عزیز جان. دیدار یار جانی.

آمد و رفت و حضورش همزمان شد با آشنایی با این مرد.

دنبال اسم مستعار بودم برایش قصه بگویم، دیدم چیزی جز «مرد» در دهانم نمی‌چرخد. کاراکتر قوی‌ای دارد، قد بلند است، مهربان و نازکش.

برای این که بتوانیم به صلح برسیم، یک جاهایی را او کوتاه آمد و جاهایی را من.

دیدم یک جلد کتاب هزار و یک شب به انگلیسی خریده. رفیق قدیمیم که در این میانه‌ی آشنایی ما و دل و قلوه دادنمان حضور دارد، پرسید چطور هیجان‌زده‌ترین نیستی؟ گفتم انقدر دیدم و شنیدم که تا حقیقی نشود، فریادش نمی‌زنم.

شجاع‌ترین مردمان آنانند که بی تردید قلبشان را باز می‌کنند، باقی بهانه است.

هزار و یک شب
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید