الان که در حال نگارش این متن هستم دقیقا یک ماه از ثبتنام من در دانشگاه میگذرد.یک ماهی پر از تجربه هایی عجیب و جالب وبعضا بسیار جذاب.یکی ماهی پر از فراز وفرود،پر از حس های دوگانه،پر از شیرینی وتلخی.یکی ماهی که به نوعی پروفایل مسیر 4 سال آینده را به نمایش گذاشت.
در ابتدای کار با جشن شریف سلام روبه رو شدیم؛جشنی که تمام تخم مرغ هایش را روی فرد معلوم الحالی مثل علی ضیا چیده بود و با بد قولی او جشن به قول یکی از مسئولان فقط با موفقیت پشت سر گذاشته شد. البته از حق نگذریم تمرین خواب خوبی هم بود برای خواب های بهتر در سخنرانی های مشهد.راستی دانشگاه هم در یک اقدام جالب در روز جشن که والدین دانشجو ها برای بازدید از محل تحصیل و به نوعی زندگی آینده دلبندانشان گرد هم آمده بودند،با چلو گوشت از آنها پذیرایی کرد.نکته ای که قابل توجه و تفکر است.
عصر همان روز در حیاط مسجد اولین برخورد ما با موجوداتی به نام سال بالایی بود؛ سرگروه هایی که از نظر کیفیت قابل قبول بودند اما کمیتشان جای سوال داشت. در همین اینجا هم بود که اولین معطلی های اردو و شاید دانشگاه را تجربه کردیم.
درمسیر رفتن به مشهد اولین انتقال تجربه ها رخ داد،از آموختن بازی های دورهمی دانشگاهی تا کسب اطلاعات از جو و فضای دانشگاه و دروس و علی الخصوص آشنا شدن با هیولایی به نام ریاضی 1؛ اژدهایی که یکی از فسلفه های موجودیتش دانشجو کردن! دانش اموزان دیروز و خواباندن باد به قول خودشان نخبه های این مملکت است.
در مشهد هم فرض مسئولان اجرایی این بود که ما تفریح ها و خوشی هایمان را در تابستان کرده ایم. برنامه های تدارک دیده شده شامل سخنرانی،حرم،سخنرانی،حرم و در نهایت هم برای خالی نبودن عرصه خرید و بازدید از موزه و طوس بود.
ابتدا از شریف دمو شروع کنم؛ برنامه ای که " همه چی اش به همه چی اش میومد". از کمبود صندلی و فضا گرفته تا محتوا و اسمش که کاملا کپی شکست خورده ای شد. تنها گروهی که در این برنامه هوشیار بودند، مکانیکی هایی بودند که از خواب بودن! سایر ورودی های حاضر در سالن استفاده کردند و با نوحه دودمه خاص خوشان جو سالن را در دست گرفته بودند.
شریف تاک هم که قرار بود الگو برداری از سلسله سخنرانی های تد باشد، در ابتدا بیشتر جو استادیوم های فوتبالی را در ذهن شخص تداعی میکرد. با سخنرانی دکتر فتوحی آغاز شد که انگار در مورد فرم برنامه با جناب رییس هماهنگ نکرده بودند. اما سخنرانی ها و ارائه های بعدی ورق را برگرداند و میتوان عنوان بهترین برنامه اردو را به سخنرانی های در کاخ سفید داد.
با توجه به تعدد و تکثر اساتید نامی دانشگاه در اردوی ورودی ها، گعده ها و چای با اساتید، یکی از برنامه های خوب و مورد علاقه بچه ها بود که در آن توانستند مستیقما و بدون واسطه سوالاتشان در زمینه های مختلف از آینده رشته های خودشان و اپلای تا زندگی و ازدواج! و حتی در مواردی دیده شده چپ گرایی در اردو به حد اعلای خود رسیده و دانشجو در اتوبوس وقطار کنار استاد خود نشسته است.
آسمان گرگ و میش بود که به تهران بازگشتیم و با خوابگاه، محل زندگی سالیان پیش رویمان آشنا شدیم، و البته با میزبان هایمان در اتاق ها، اشرف مخلوقات!، جان سخت زمانه،ساس. صبح و عصر همان روز راهی کلاس های درس شدیم، که هدف اصلی سختکوشی های سالیان پیشمان و تلاش هایمان برای موفقیت در کنکور و ترک خانه و کاشانه هایمان بود.
کلاس های 300 نفره و مختلطی که برای مایی که حداکثر تعداد نفرات کلاس هایمان در سالین تحصیل 40 نفره( یا بهتر بگویم 40 پسره یا 40 دختره) بود کمی غریب و نامانوس بود.
هفته اول هفته حیرت و سرگردانی در دانشگاه بود؛ هفته آشنایی با تالار ها ، ابنس، سلف ،مسجد ، جکوز! وسایر مکان های مورد نیاز و غیر مورد نیاز. هفته ایسگا شدن توسط سال بالایی هایی بود که اتفاقاتی که بر سر خودشان افتاده بود را بر ما پیاده میکردند.
هفته اول که گذشت و با کمی با جو اطرافمان آشنا شدیم، تازه فهمیدیم خبری از فرش قرمز نیست و باید سقف انتظارتمان را از شریف در حد همکفی تنزل بدهیم. تازه فهمیدیم که استاد ها در کلاس درس آن دایه های مهربانتر از اردو نیستند و در نمره دادنشان همه با هم برابرند.( البته بعضی ها برابرترند.) تازه فهمیدیم این ریاضی 1 ریاضی 1 که میگویند یعنی چی. موجودی به نام TA یعنی چی. داینینگ و cw یعنی چی. و در کل فهمیدیم شریف یعنی چی.
هفته های دوم و سوم بود که با شاهکار های مولفان کتاب دبیرستان آشنا شدیم؛ وقتی که اساتید انتگرال و مشتق و فرمول بیضی و... را میگفتند و ما هم مثل کیانوش در برره به صورت استاد زل میزدیم. البته همین کمبود های کتاب دبیرستان هم برای بعضی ها سبب خیر شده بود و موجب آشنایی و معرفت یافتن ما نسبت به اتاق های همکف ساختمان ابن سینا؛ تشکل ها و انجمن هایی که برای جذب مخاطب از آموزش انتگرال و مشتق گرفته تا رفع اشکال ریاضی 1 و چاپ جزوات را انجام میدادند. تشکل هایی که از هر فرصتی برای جذب ورودی های ناآگاه و خام استفاده میکردند.( حتی دیده شده تشکلی که در اردو و حرم امام رضا هم برای جذب نیرو دست از کار نکشیده است.) ما هم از دانشکده ریاضی به دانشکده های خودمان و از آنجا به نمازخانه خوابگاه میرفتیم، تا حداقل حال که میدانیم که نمیدانیم لنگان خرک خویش را به فصل یک هالیدی و میان ترم ریاضی 1 برسانیم.
و اما هفته چهارم و بالاخره سر شاخ شدن با میان ترم ریاضی 1؛ این هفته اگر در دانشگاه و خوابگاه ها و سالمط!!! هایشان سری می زدید، ورودی هایی را مشاهده میکردید که کوهی از جزوات و کتاب های شهشه!!! و سوالات میان ترم های سال قبل جلوشان ریخته شده اند و از این کلاس رفع اشکال به دیگری میروند. و سر انجام صبح پنجشنبه در حدود 1000 تن از ورودی های جدید اولین امتحان دانشگاهی شان را برگزار کردند، تا به صورت عملی متوجه بشوند که دیگر دوران سوالی 60 ثانیه گذشته و حال باید عادت بکنند برای هر سوال در حدود نیم ساعت وقت بگذراند، تازه اگر حل بشود.
به هر حال ما به عنوان اولین نسل دهه 80 شریف ماه اولمان را در این سرزمین عجایب گذراندیم. این یک ماه را کورمال کورمال پشت سر گذاشتیم و کمی با مختصات شریف آشنا شدیم. از اینجا به بعد نگارش بخش اعظم لوح آینده ما در دست خودمان است. حال دیگر نظارت ها و کنترل ها بر روی ما بسیار کاهش یافته و آزاد تر از قبل توانایی انتخاب مسیر های آینده مان را داریم. هیچ کس بر روی این کره خاکی از آینده خبر ندارد و نمیداند این جماعت 1000 نفره که با کلی امید وآرزو وارد شریف شده اند 4 و10 سال آینده کجا هستند؛ شاید در جایی آن سوی مرز ها موفقیت را میجویند و شاید هم به کلی مسیر آمده شده را دور بزنند و راه دیگری برای موفقیت خود انتخاب کنند. اما مهمترین نکته این است وقتی سال های بعد به مسیر پشت سر گذشته و نقطه حال حاضرمان نگاه کردیم راضی و خشنود باشیم، یا حداقل کمیت و کیفیت حسرت هایمان کمتر از احساس رضایت های درونی مان از انتخاب هایمان باشد.