اونایی که تا به حال پایاننامه دادن میدونن، برای اونایی که ندادن باید بگم که ابتدا طرح پیشنهادی خودتون رو باید در قالب پروپوزال به استاد راهنمایی که انتخاب کردید ارائه بدید. از اینجا استارت ماجرا میخوره.
اما
اینجا اصلا نمیخوام چگونگی نوشتن پایاننامه رو باز کنم براتون بلکه میخوام از بعضی آدما یاد کنم که خسیس آکادمیک و علمی محسوب میشن! قضیه از اینجا شروع شد که برای اطمینان از جدید و بکر بودن موضوع پایاننامه، شروع کردم موضوع موردنظرم رو توی اینترنت و بانکهای پایاننامه سرچ کردم تا ببینم تکراری نباشه. به پایاننامهای برخوردم که همین پارسال دفاع شده بود و موضوعش شباهت ۹۵ درصدی به موضوع من داشت. بعد از مطرح کردن قضیه با استاد راهنما، تصمیم گرفتیم موضوع رو در همون راستا کمی تغییر بدیم تا هم شبیه اون پایاننامه نباشه هم حرف جدیدی برای گفتن داشته باشه. البته با توجه به اینکه اون پایاننامه مال یک دانشجوی ارشد رشته نقاشی بود، و من دانشجوی ارشد رشته فلسفه هنر هستم، قطعا نقطهنظرهامون تفاوت میداشت.
من میخواستم پایاننامه اون شخص رو بخونم و ببینم چه حرفی زده، که هم تو پایاننامه خودم اگر لازم بود بهش ارجاع بدم هم از راه جدیدی برای بیان مسالهام برم و بهطور خلاصه تو یه کار علمی، از یه کار علمی دیگه استفاده کنم و اینجوری نباشه که همون حرفا رو تکرار کنم بلکه کار جدیدی انجام بدم و دست به تولید علمی زده باشم. با این هدف وارد سامانه گنج شدم (سامانه بانک اطلاعاتی پایاننامهها) و به امید دسترسی به تمام متن پایاننامه شخص مورد نظر، اسمش رو سرچ کردم. متاسفانه همهی پایاننامهها تمام متنشون در سایت نبود و بعضی صرفا چکیده، بعضی ده صفحه اول و بعضی هم به کل هیچی ازشون موجود نبود. پایاننامه مذکور هم جزو اونایی بود که فقط ده صفحهشون قابل دسترسی بود.
موندم چیکار کنم... پایاننامه مال یه خانومی از دانشگاه هنر اصفهان بود. نه نسخه اینترنتیش موجود بود، نه نسخهای برای کتابخونه ملی فرستاده بودن، و نه من اصفهان بودم! با خودم گفتم شخص نگارنده پایاننامه رو پیدا بکنم و از خودش شخصا درخواست کنم برام بفرسته. شروع کردم گشتن تو اینترنت و بلاخره با توجه به مشخصات اون خانم تونستم آیدی اینستاگرام، آیدی تلگرام و شماره موبایلشون رو پیدا کنم. خیلی خوشحال و خرسند از امکانات دنیای مجازی، تو تلگرام بهشون پیام دادم و بعد از معرفی کامل خودم، درخواستم و هدفم از درخواستم رو براشون شرح دادم. اولین واکنش ایشون این بود که منو از کجا پیدا کردی. که خب شرح ماوقع دادم (انتظار داشتم وقتی از وجود شبکهای به اسم اینترنت باخبره و اطلاعاتش رو به اشتراک گذاشته، دیگه انقدر شگفتزده نشه!). بعد گفتن این کار اصلا حرفهای نیست ولی برات ایمیل میکنم. منم تشکر کردم و منتظر موندم ایمیل کنه.
منتظر موندم...
منتظر موندم....
بعد از یک هفته پیام دادم که آیا فراموش کردید؟ گفتن با استاد راهنمام مشورت کردم و گفتن این کار غیرقانونیه.
بعدم منو تو تلگرام بلاک کردن.
:|||||||||||
من هیچ، من نگاه.
حالا سوال من اینه که چطور شما از پایاننامه یک شخص دیگر در پایاننامه خودت استفاده کردی و ارجاع دادی، ولی من بخوام همین کار رو با پایاننامه خودت بکنم غیرقانونیه؟
چطور خیلی از پایاننامهها تمام متنشون روی اینترنت موجوده، فقط مال شما غیرقانونیه؟
آیا شما در پایاننامهتان تخم دو زرده کردهاید؟
آیا رتبه دانشگاه شما از رتبه دانشگاههای بلاد کفر بالاتره که حاضر نیست پابلیکیشنهایش را در اختیار بقیه پژوهشگران بذاره؟ آیا دانشگاه استنفورد حالیش نیست که ممکنه از خروجیهایش سواستفاده بشه و فقط شما حالیتان است؟
آیا اگر من به شخصه به اصفهان بیایم و پایاننامهی دو زردهی شما رو به امانت گرفته و کپی کنم، هیچ مشکلی ندارد؟ فقط ارسال پیدیاف آن مشکل دارد؟ یا آنقدر سطح بالا کار کردهاید که هیچکس حق دیدن شاهکارتان را ندارد؟
آیا نباید خوشحال باشی که حاصل پژوهشت به درد یک پژوهشگر دیگر هم میخورد و قرار نیست گوشه کتابخانه خاک بخورد؟
با خشم و تعجب فراوان از چنین خسّتی که این خانم به خرج دادن، پیش استاد راهنمام ماجرا را بازگو کردم و ایشان هم سری به نشان تاسف تکان دادند و غیرمستقیم و زیرپوستی گفتند ماتحت لقشان!
بیایید خسیس نباشیم. بیایید در گسترش علم و حاصل پژوهشمان خسیس نباشیم. بیایید باشعور باشیم و جو نگیرتمان. بیایید این خساستهای علمی «حکایتی همچنان باقی» نماند!