زخم روی بدن، صرفا عارضهای جسمانی است یا فراتر از سویهی جسمانی؟
کاراواجو، یکی از معروفترین نقاشان ایتالیایی دورهی باروک، اثر مشهوری دارد با نام «تومای شکاک».
کاراواجو در این نقاشی به بخشی از کتاب مقدس اشاره دارد و حضرت مسیح را پس از رستاخیز به تصویر میکشد که یکی از حواریون، به نام توماس یا توما در حال لمس زخم پهلوی مسیح است تا ایمان آورد که این شخص خود خود مسیح است.
پس به توما گفت انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بیایمان مباش بلکه ایمان دار. توما در جواب وی گفت ای خداوند من و ای خدای من. عیسی گفت، ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابهحال آنانی که ندیده ایمان آورند.
یوحنا 20 : 27 – 29
در روایتی که از انجیل یوحنا آوردهام، توما زخم مسیح را لمس نمیکند - گرچه مطالبهی آن را داشت - و فقط با دیدن زخم ایمان میآورد. اما تصویری که کاراواجو از این روایت ترسیم کرده، توما را در حال لمس زخم نشان میدهد. این بحث مطرح است که در آموزهی مسیحی ایمان آوردن مقدم بر تجربه است اما در اینجا کاراواجو گویی میخواهد به زبانی دیگر نشان دهد که خیر، تجربه تقدم دارد. من نخست باید زخم را لمس کنم سپس ایمان آورم. البته این یکی از ویژگیهای کاراواجوست که موضوعات دینی را تبدیل به موضوعات سکولار میکند و وجه الوهی آن را میگیرد.
نکتهی جالب توجهی که در این نقاشی وجود دارد این است حتی خود مسیح هم دارد به لمس زخمش نگاه میکند! گویی خودش هم باور ندارد و میخواهد با کمک حس باصره ایمان آورد.
میتوان گفت زخم به نوعی بازتاب بدن گشوده است. زخم محل اتصال درون و بیرون به شمار میرود و صرفا یک عارضهی آسیبشناختی نیست. منظور از انتقال درون به بیرونْ انتقال معرفت، شناخت و روح است. زخم حکم نوعی واسطه دارد. اگر توما زخم را نمیدید به حضور مسیح ایمان نمیآورد؛ یعنی با لمس زخم به معرفت و شناختی دست یافت.
در سنت مسیحی، زخم یا اِستیگماتا عاملیست که تقدس میبخشد؛ برای مثال قدیسانی که زجر بسیار متحمل میشوند و بسیار تلاش میکنند تا پا جای پای مسیح بگذارند، زخمهایی مشابه زخمهای مسیح بر بدنشان نقش میبندد؛ مانند فرانسیس آزیری، یکی از مشهورترین شخصیتهای عالم مسیحیت، که در روایات آمدهاست که در دو سال پایانی عمر آثار زخمهایی همچون زخمهای عیسی مسیح بر صلیب، روی بدن فرانسیس ظاهر شد.
نقاشی تومای شکاک را در یکی از جلسات واحد تحلیل آثار هنری با رویکرد فلسفی در دانشگاه بررسی کردیم. اما چه شد که در اینجا آن را مطرح کردم؟ - همان درد مشترک.
زجر کشیدهام؛ درست مانند مسیح. من با مسیح به دنیا آمدهام. روز تولدمان یکی است. گویی مجازات گناه نخستین از ازل برای ما نوشته شده است. زندگی زخمهایی به روحم زد و در نتیجهاش کمی از درونم به بیرونم رخنه کرد. تازه آن روی خودم را دیدم. به رفتارهایی شناخت پیدا کردم که تا قبل زخم خوردنم برایم پوشیده بود.
زخم دیدهام درست مانند مسیح. انگشت لای زخمم گذاشتهاند بسیار. برای هرکس که به درد و رنجم ایمان نیاورد دعوتنامهای برای لمس زخمم کنار گذاشتهام.
اما... خوشا آنان که ندیده ایمان بیاورند.
گاهی مغزم به خرافات پیله میکند. انگار یک نشانهشناس درون دارم که مدام به دنبال چنین نشانههایی میگردد. حتی قبلا در پست نام شما سرنوشت شما را تعیین میکند هم به موضوع مشابهی پرداختهام. به امید آن روز که رهایی یابم.
حالا خواهشی که دارم این است که زندگیتان را کمی مرور کنید و به زخمهایی که بر شما وارد شده به چشم یک موقعیت برای کسب شناختِ بیشتر از خودتان نگاه کنید.